ت – دو قطب ابرازِ وجودِ ارزش: فرم نسبی ارزش و فرم معادل

برای تشریح هرچه واضح تر در این مبحث که میزان درک آن بسیار مهم و حساس در کسب نهایی درک از کالا و رابطه کالایی می باشد٬ فکر می کنم بسیار مفید است که از دو نوع مثال مشخص شروع کنم. سپس منظور و مفهوم بنیادی این بخش را به همراه اهمیت آن خواهیم داشت.

مثال اول – یک شکل شش وجهی منظم و همگن را در ذهن خود فرض کنید. حال آنرا با تقاطع وترهای آن به شش قسمت مساوی تقسیم می کنیم. از آنجا که ما اندازه مشخص هیچ یک از اضلاعش را نمی دانیم٬ بنابراین نمی توانیم مساحت کل آنرا قطعاً محاسبه کنیم. اما با این کار٬ این شش وجهی تبدیل به شش مثلث متساوی الاضلاع گردیده است. از اینجا٬ ما میتوانیم مساحت کل این شش وجهی را مساوی اندازه مجموع مساحت های این ۶ مثلث٬ قرار دهیم. و چون مثلث ها بایکدیگر مساوی هستند میتوانیم بگوئیم: مساحت این شش وجهی به اندازه شش برابر مساحت هر کدام از این مثلث ها٬ می باشد! یا به اختصار می گوئیم این شش وجهی به اندازه ۶ تا از این مثلث مساحت دارد. اینجا «شش وجهی» اندازه مساحت خود را بطور نسبی٬ یعنی به نسبت مثلث مذکور (نه مساحت هر مثلثی بطور کلی!) بدست می آورد. در اینجا باید توجه داشته باشیم که هر مثلث٬ به مثابه شکلی است که نفس وجود «مساحت» بر آن٬ همانند «شش وجهی» ما٬ مترتب است. چرا که بنا بر فرض ما٬ هر دو به مثابه اشکال مادیتاً همسان و با سطوح همگن می باشند. به همین خاطر است که می توانند برای بیان مساحت هرکدام برحسب شکل وجودی دیگری٬ مورد استفاده قرار گیرند!

The 6 sided polyhedral area is relatively = 6 x the Triangle's area
This hexahedron area is RELATIVELY = 6 times of the Triangle’s area as indicated.

در این بیان نسبی از مساحت ها٬ ما هنوزنمی دانیم مساحت هر کدام دقیقاً چقدر است. برای رسیدن به آن اگر ما اول «مساحت مثلث» واحد را بتوانیم بدست آوریم٬ آنگاه خواهیم توانست که مساحت کل «شش ضلعی» را نیز بدست آوریم. اما مساحت مثلث٬ خود از یک فرمول فعال تعیین کننده دیگر که اساساً با معادله نسبی قبلی فرق دارد٬ بدست خواهد آمد. یعنی فرمول مساحت مثلث که:
«مساحت مثلث = نصف اندازة پایه ضربدر اندازة ارتفاع متناظر به زاویة مقابلش»

the area of the triangular = the base x half of the height
the area of the triangular PRECISELY is the base multiply to half of the height

این را داشته باشید تا مثال دوم که کاملا مورد بررسی مشخص ما برای تفهیم این پدیده است٬ برسیم. در مثال زیر شما ملاحظه خواهید کرد که محتوا و ماهیت این برابری هم که موضوع مورد بحث این سرتیتر است٬ خودبخود تشریح می شود. منتها منظور از مثال اول در فوق این است که ذهن ما را برای درک این موضوع آماده تر کند. چرا که هر دو مثال مربوط به «ابراز وجود یا بیان» دو قالب مشخص مادی بر حسب یک جوهر یا طبیعت یکسانشان می باشد:
بکمک مثال٬ ما اگر بگوئیم: «یک کفش (یا کالای ۱)٬ باندازة 2 تا کلاه (یا کالای ۲) می ارزَد» یا «کالای ۱ = 2 x کالای ۲» است. اینجا «کفش»٬ بعنوانِ جنسی با «ارزش مصرفی» معلوم٬ فعالانه میخواهد «ارزشِ» خود را تعیین کند. در صورتی که برعکس کالای «کلاه» با ضریبی (مثلأ 2 تا) از هیئت مادی خود٬ جدا از اینکه چه فایده ای دارد٬ قرار است که بگوید «ارزش» کفش چه مقدارِ کمّی است؟! گوئی «کلاه» (یا کالای ۲)٬ چون آئینه ویژه ایست که ارزش کالای «کفش» (یا کالای ۱) را بصورتی که البته با ابراز وجود خودش ملموس گشته است٬ منعکس میکند. در اینجا اگر دقت کنیم می بینیم که ارزش «کالای ۱»٬ بطور نسبی ابراز میشود. یعنی به نسبت وجودِ مادی و مشخص کالای دیگر که «کلاه» باشد. پس اسمش میشود «فُرمِ ارزش نسبی» از «کالای ۱» (کفش). حال یک لحظه فرض کنیم: که اگر به جای «کلاه» (یا کالای ۲) ما فرضاً یک پاره سنگ از گوشه ای از طبیعت برداریم در این جا قرار دهیم٬ می بینیم که چنین امری در این حیطه اجتماعی مبادلاتی٬ ممکن نیست. چرا که این پاره سنگ٬ غیر ازاینکه در طبیعت به وفور یافت می شود٬ در این قامت طبیعی اش٬ بخودی خود مورد استفاده و باطبع مورد تقاضای مشخصی برای کسی نیز نمی باشد. به همین خاطر٬ نمی تواند «ارزشی» برای مبادله داشته باشد. پس معنایش اینستکه «کالای ۲» که فعلاً «کلاه» باشد٬ در واقع به واسطة وجود ارزشی اش است که می تواند هیکل مادی مشخص خود را وجه المعامله برای نشان دادن ارزش «کالای ۱» (کفش) قرار دهد. پس می توان گفت که اینجا در واقع ارزشِ «کالای ۲» (کلاه) در قامت ماده و هیئت مشخص خود٬ قابل و قادر است که مبنائی برای نشان دادنِ ارزش کالای دیگری بشود. ما اسم آنرا «فرمِ معادل» از ابراز وجود ارزش «کالای ۲» (یعنی کلاه) مینامیم. 

one set of the Shoes = 2 Hats
one pair of the leather Shoes RELATIVELY is equal to 2 leather Hats

اگر دقت کرده باشید٬ مشابهت این دومثال (که «مساحت» همتای «ارزش» است) بسیار محسوس است. حال اگر من فرق شان را بگویم٬ شباهتشان نیز بیشتر جذب می گردد. و آن اینستکه برخلاف مثال مساحت در اشکال هندسی که «اشکال مساحتی» آنها قابل دید و کلاً ملموس می باشند٬ «ارزش» در کالاها به هیچ وجه ملموس و محسوس یعنی قابل دید و شنید و غیره نیست. چرا که هویت آن٬ با تجرید از همه خواص طبیعی کالا و بالطبع کلیت مشخص و ملموسِ فرم یافته در حین تولید آن که «ارزش مصرفی» اش باشد٬ شکل گرفته و قابل تشخیص (بطور ذهنی و با توضیحی که پیشتر دادیم)٬ شده است. بنابراین تا اینجا ما باید به درک این برابری که حاصل تجلی نسبی از دوچیز همسان می باشد رسیده باشیم.
در اینجا لازم است تاْکید شود که:

این برابری ساده اما بنیادی٬ نمیتوانست اعتباری داشته باشد٬ اگر هر دو طرف صاحب کار همگن انسانی که با طول زمان تولیدی اندازة کمّی می گیرد (یعنی آنچیزی که اسمش را مایه اصلی یا جوهر «ارزش» می گذاریم) نبودند! و منظور از «اعتبار» صرفاً تحلیلی نیست! بلکه اصولاً نمیتوانست در طول تاریخ چند هزارسالة تولید و گردش کالایی بشر٬ بصورتی که به پیدایش پول و در نهایت به شیوة تولید سرمایه داری تحول یافت٬ شکل گرفته و قوام یابد.

و آخرین مورد که اتفاقاً در بحث کالا مهمترین موضوع می باشد٬ این است: همانطور که در مورد اشکال هندسی٬ آن برابری که برای بیان نسبی دو شکل همگن نسبت به یکدیگر شکل گرفته اند٬ هیچ ربطی به ابراز فعالِ فرمول تعیین کننده مساحت مثلاً مثلث٬ ندارد٬ در مورد «ارزش» هم٬ تعیین «اندازه ارزش»٬ از جای دیگری می آید. اگر اولی از فرمول تعیین مساحت مثلث که فوقاُ ذکر شد٬ بدست می آید. دومی اما٬ با «اندازه زمان کار صرف شده» در حین تولید٬ در یک مقیاس اجتماعی بدست می آید!
با اینحال اهمیت عملی بیان ارزش بصورت نسبی در کل تاریخ مبادلاتی٬ بسیار حیاتی و اساساً یک امر اجتناب ناپذیر بوده است و می باشد.

ما این را در طول بحث بیشتر روشن خواهیم کرد. در هر حال نتیجه اینکه:

ت) ۱ – در دنیای واقعی که کالا ها تولید و برای گردش به بازار میروند٬ گرچه صاحب «ارزش» میباشند٬ اما بصورت منزوی یا در مقایسه با خودشان٬ «ارزش» شان نمیتوانند ظاهر یا ابراز شوند. پس همیشه در ارتباط با کالاهای دیگر است که آن «ارزش»ها مجالِ بروز پیدا میکنند.
البته مجدداً لازم به ذکر است ٬ همانطور که رابطة کالایی بدون وجود پول طی قرون و اعصار و بلکه هزاره ها٬ بتدریج شکل گرفت٬ اینجا نیز ما هنوز واسطة پولی را در نظر نمی گیریم تا بتوانیم نیروهای بنیادی محرک درون خودِ  رابطة تولید کالایی (شامل کل سیکل یا دوره گردشی اش یعنی مبادله و بازتولید ها) را تشخیص داده و تحلیل کنیم. در واقع این روندی است که هم ضرورت پیدایش پول و هم چگونگی شکل گیری آنرا قرار است روشن نماید.

ت ) ۲ – ارزش هر کالا در جریان مبادله٬ یا در قطبِ «ارزش نسبی» نمود پیدا میکند (در مثال ما: کفش) و یا در قطب کالای «معادل» (در مثال ما: کلاه) ظاهر میشود. در واقع هر کالایی یا در قطب ارزش نسبی میتواند ظاهر شود یا در قطب معادل (یعنی قطبی که قرار است هیئت مادی و ملموس آن کالا٬ ارزش کالای دیگر را بیان کند). اینجا اگر کالای دوم بخواهد ارزش خود را برحسب کالای اول بیان کند٬ کاملاً ممکن است و همان رابطه برای تجلی ملموس ارزش کالای دیگر شکل خواهد گرفت. یعنی باز آنکه میخواهد ارزشش را مشخص کند (اینبار کلاه)٬ در قطبِ «ارزش نسبی» ظاهر میشود. در حالی که آنکه با وجودِ مادی (و در واقع «ارزش استفاده»ایش٬ اینجا کفش) در موقعیتِ ابراز کنندة اندازة ارزشِ طرف مقابلِ خود جایگیر میشود٬ فرم بیانِ یا حالت بروز «ارزش» کالای دیگر میگردد. نتیجه اینکه اولاً هر کالایی بواسطة داشتن هر دو جنبة «ارزش» و «ارزش مصرفی»٬ قابلیت قرار گرفتن در هر دو قطب را دارد. در ثانی در یک رابطة کالایی٬ ارزش هر کالا نمیتواند در عین حال در هر دو قطب بطور همزمان٬ ظاهر شود. چرا که هر کالایی نمی تواند با خودش مورد سنجش قرار گیرد. چرا؟ چون در این حالت محمل مادی مشخص خودش٬ برای ابراز وجود ارزش خودش نمیتواند واسطه شود. چرا؟ چون اینجا قرار است بعنوان «ارزش مصرف» کالایی اش (که وجود مادی مشخصش نیز می باشد)٬ «ارزش» خود را بیان کند. به این ترتیب به لحاظ عملی و «اجرایی»٬ به یک دور بسته کشیده میشود. مثل اینکه بگوئیم: «یک کفش = یک کفش» یا «یک کفش به اندازة یک کفش می ارزد». به این ترتیب٬ اندازة «ارزش» یک کفش هر چقدر باشد٬ نمی تواند ظهور مادی ای غیر از خودش داشته باشد. یعنی میشود این همان گویی.  اینجاست که می گوئیم:
دو قطب مذکور (که در حین مبادله٬ در دو کالای مختلف مقابل هم ظاهر می شوند) اما٬ در واقعیت ارزشی خود٬ ذاتاً به هم متصل و وابسته به یکدیگر هستند. در عین حال (مانند قطب های آهنربایی) مخالف و دافع هم نیز می باشند. به صورتی که در نحوة ظهور و اعلام ارزش در هر کالای واحد نمی توانند با یکدیگر یکجا جمع گردند. و یا هم زمان با هم در یک کالای واحد٬ خود را ظاهر گردانند (مثل قطب های «مثبت» و «منفی» یک آهنربا که هر دو درعین حال یا همزمان٬ نمی توانند در یک سر آن ظاهر شوند!)
.

ت) ۳ – فُرم یا حالتِ بروزِ «ارزش» کالای معادل (کلاه)٬ با ضریبی (در مثال ما: 2 تا) از کلیّت مادی خودش٬ وسیله ای برای بیان یا ابرازِ ارزش کالای دیگر (کفش) میگردد. به عبارت دیگر٬ «ارزش مصرف» در کالای معادل٬ تبدیل به فُرمِ  ضد خودش (دقت کنید: نه «ضدِ خودش»!میشود.  یعنی «ارزش مصرف» در «کالای معادل»٬ در جایگاهی قرار می گیرد که به مثابه حالتی از ابرازِ‌ وجودِ مادی «ارزش» در می آید (که یکی از دو «فرم ارزش» است). به این ترتیب٬ بر مبنایِ اندازة ارزش خودش٬ «ارزش» کالای دیگری را بصورت مادیتی ملموس٬ یعنی با تعدادی یا مقدار مشخصی از «ارزش مصرفی» اش٬ ابراز یا اعلام می کند.
لازم به ذکر است که در اینجا «ارزش نسبی» و در واقع «اندازة فُرمِ نسبیِ ارزش»٬ در معادله اش در برابرِ «فُرمِ معادل»٬ نه بطورِ مشخص و همه جانبه٬ و نه با قطعیت محاسباتی٬ بیان کننده «ارزش» ها و منعکس کننده تغییرات واقعی آن نمی باشد *1 . چرا که در یک نسبت کَمّی یا عددی در برابر یکدیگر قرار دارند.

————————  زیرنویس مربوط به «تعین کمیت ارزش بطور نسبی»:  

*1-  در ارتباط با رابطة ارزشی میان دو کالا که فوقاً توضیح داده شده است٬ مارکس خود چنین تصریح کرده است که (البته مضمون هر دو ترجمه انگلیسی یکی است):
«بنابراین تغییرات واقعی در اندازة کمّی (magnitude) ارزش نه بصراحت و نه بطور جامع٬ در بیان نسبی٬ یا به عبارت دیگر٬ در اندازة کمّی ارزش نسبی٬ منعکس نمی شوند
(جلد ۱- صفحه ۱۴۶ – متن انگلیسی- انتشارات پنگوئن) 

و در ترجمه دیگر با نقل طولانی تر داریم:
بنابراین تغییرات واقعی در اندازة کمّی (magnitude)٬ نه به صراحت و نه بطور جامع منعکس کننده در بیان نسبی آنها نمی باشند. ارزش نسبی از هر کالایی ممکن است تغییر کند٬ گرچه ارزش آن ثابت باقی بماند. ارزش نسبی ممکن است ثابت بماند٬ گرچه ارزشش متغییر باشد؛ و بالاخره تغییرات هم زمان در اندازه کمی ارزش و در آن ابراز وجود نسبی به هیچ وجه لزوماً در مقدارشان مطابقت نخواهند داشت. 
(جلد ۱- صفحه ۳۷ – متن PDF انگلیسی با نظارت ف. انگلس – انتشارات پروگرس-مسکو)

—————————— پایان زیرنویس *1

ادامه متن:
ت) ۴ –
 
با ترتیبی که بیان شد٬ ما میتوانیم هم سلسله ای منطقأ نامحدود (البته در دنیای بهرحال محدودِ کالایی) از «فرم معادل» کالاها برای تعیین «ارزش» یک کالا که بعنوان ارزش استفاده اش مییاشد٬ مشخص کنیم. و هم بر عکس مجموعه ای به همان نحو نامحدود از کالاها٬ داشته باشیم که بعنوان «ارزش مصرف» ها٬ میخواهند «ارزش» شان توسط یک کالا در قطبِ ارزشی کالای «معادل»٬ مشخص شود.

مارکس این حالت را «دوقطب ابراز وجود ارزش» * 2 (The two poles of the expression of Valueمینامد و این را مهمترین جنبه یا حالت ابراز وجودی برای آشکار سازی رازِ ارزشی کالایی میداند

———————– زیرنویس پُر اهمیت مربوط به جدل هایی بر سر نوع ترجمه از سرتیتر فوق که در کتاب «کاپیتال» آمده است:

*2-  توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به این زیرنویس٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس ۲» کلیک کنید!

—————————— پایان زیرنویس *2

ادامه متن:
این بیان یا ابراز وجود ارزش درون کالاها٬ خود را در یک معادلة ساده و عمومی میتواند ظاهر گرداند. دقت شود که: گرچه این مجموعه همه باهم و همزمان صورت میگیرند٬ اما این معادله یا عبارت  ریاضی٬ در واقع امر بیان شده یا پدیدار شده از ضرورت تعیین ارزش برای تحقق امر مبادله است و نه اینکه خود معادله٬ بیان کننده یا «بیانگر» ارزش باشد * 3 .

———————– محتوای این زیرنویس که در نقد بکار بردن «عبارت…» برای مقوله «expression» می باشد٬ برای درک از «ارزش» حائز اهمیت بسیار است :

*3-  توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به این زیرنویس٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس 3» کلیک کنید!

 ————— پایان زیرنویس ها

******************************************************** 

…ادامه در صفحة بعد