آیا “تضاد درونی کالا ریشة همه تضاد های سرمایه داری” است؟

در حیطه بیان فلسفی در ادامه مبحث قبلی٬ یک مورد بسیار مهمی در مورد «تضاد بین ارزش مصرف و ارزش» لازم است بگویم. من تا کنون فرمولبندی: «تضاد بین ارزش مصرف و ارزش در کالا٬ ریشة همة تضاد های سرمایداری میباشد» که توسط یکی از اساتید فعالِ مارکسیست بیان گردید٬ را اساسأ نمی پذیرفتم  و آنر هم همینجا و تحتِ همین عنوان نقد کردم. منتهی بعد از چند روز کلنجار رفتن و مرور دوباره در ذهنم٬  متوجه شدم٬ این فرمولبندی (جدا از درکِ نارسا و نادرست آن فرد یا کسانی که آنرا به این شکل مطرح میکنند)٬ میتواند سطحی از صحت درش باشد که درست نیست «اساساً» رد شود. البته همانطور که تا کنون در مبحث کالا نشان دادیم٬ رابطه تولید کالایی و باطبع تضاد میان «ارزش مصرف» و «ارزش» ریشه پیدایش شیوه تولید سرمایه داری می باشد. اما اینکه این تضاد «ریشه همه تضادهای سرمایه داری می باشد» خود جای بحث دارد. به عبارت روشن تر٬ قلمداد کردن «تضاد درون کالا» به مثابه ریشه همه تضاد های سرمایه داری مثل اینستکه شما ریشه همه فعل و انفعالات در سطح مثلاً موجودات زنده را به قوانین عمومی فیزیو-شیمیایی و جاذبه (با هر سطح درکی که ازش داریم)٬ تحویل دهید. که کاملاً غلط نیست اما برای این سطح از درک به هیچ وجه کافی و گویا نیست.

در هر حال من آنرا به این صورت تحویل میدهم:
تضادِ بینِ «ارزش استفاده» ای و «ارزش» بعنوانِ ماهیتِ وجودی پدیدة کالائی٬ موجدِ حرکت و نیروی هدایت کننده برای پروسة چرخشی رابطة تولید کالائی می باشد. در سرمایه داری این تضاد به مثابه تضاد درون سلولی در کل پیکر سرمایه داری ظاهر گردیده و حضور همه جانبه و بسیار گسترده پیدا می کند. و نه تنها این٬ بلکه با پیدایش «نیروی کار» بعنوانِ تنها کالای کیفیتاً جدید٬ حرکت عمومی فوق زیر کنترل کارکرد های تضاد درونی این کالای نوین قرار میگیرد. اساس و بنیادِ تحولات و تلاطمات اقتصادی و بروز بحرانها٬ در نظامِ تولیدیِ سرمایه داری اما٬ نه ناشی از تضاد عمومی کالایی٬ که به واسطه وجود تضاد فعال درون این کالای نوظهور می باشد.

در واقع٬ درونِ رابطة کالائی پیش از سرمایه داری٬ تضاد میان «ارزش استفاده» و «ارزش» که در وجود کالا بعنوانِ محصولاتِ تولیدی بود٬ الزام یا ضرورتِ حرکت به سمتِ «بازار برای مبادله» را بدنبال میآورد. و در نهایت (با یا بدون پول) در حلقة آخر با مبادله٬ این تضاد به انجام میرسید. یعنی تضادِ فوق گرچه در بطن تولید کالایی ریشه و مایه می گیرد٬ اما در محصول کار است که هویت می یابد (همان که بحثش را در سر تیتر «ب – سرشت دوگانه کار مادیت یافته در کالاها» داشته ایم). ضرورتاً بعد از آن است که به سمت بازار برای مبادله اش با دیگر کالاها حرکت کرده و در نهایت با مبادله٬ این تضاد حل می گردد. و این ارزش مصرف ها به این ترتیب مجال تحقق می یابند. و اگر این چرخه را دنبال کنیم می بینیم که با مصرف آن کالاها٬ چه برای کسب انرژی حیات بخش و یا حتی مضر اما مورد تقاضا (مثل سیگار!) برای تولید کنندگان و تمامی طرفهای درگیر٬ و چه برای دستیابی به مواد و سرویس های مورد نیاز برای چرخه بعدی تولید (مثل همه اجناسی که برای تولید وسائل تولیدی یا ابزارها ساخته میشوند)٬ حرکت بر همان پاشنه «دوگانه بودن سرشت کالایی»٬ یعنی آشتی ناپذیری «ارزش مصرف» و «ارزش»٬ دوباره از سر گرفته میشود.

در سرمایه داری٬ علیرغم اینکه ما کماکان این «تضاد میان ارزش استفاده و ارزش» را (اتفاقاً بصورت بسیار گسترده شده اش) داریم و به همین خاطر همان چرخه تولید٬ مبادله و باز تولید٬ به واسطه وجود و حل این تضاد٬ به گردش در می آید٬ اما تضاد جدید حاصل شده در بطن آن٬ با این گردش کالایی٬ به انجام نمی رسد. در واقع٬ با این گردش کالایی بصورت تصاعدی به سمت عمیق تر کردن تضاد جدید پیش می رود.  چرا که تضاد جدید مبتنی بر شکل گیری استثمار انسان از انسان در خود تولید کالایی سرمایه داری گردیده است. این خود موجب انباشت انبوه تر و موجد گسترش هر چه بیشتر این تضاد طبقاتی در سطح جامعه می گردد. بنابراین نحوة «حرکتش» برمبنای پیدایش «تضادی دیگر و در سطحی دیگر» می باشد.
تا اینجا اساسأ چیزی بود که من پیشتر هم بدرستی چنین تفسیر میکردم. و به همین خاطر فرمولبندی فوق را هم نقد میکردم. در صورتیکه این فرمولبندی  به این دلیل تا حدی و با قید شروطی٬ درست است که اولاً این تضاد رابطه تولیدی را به سطح سرمایه داری رسانده است! در ثانی و مهم تر از آن در این بحث جدلی معین٬ در واقع آنچه که در مورد «تضاد بنیادی سرمایه داری» میگوئیم به این خاطر است که «نیروی کار» کالا گشته است. معنای آن این است که «ارزش مصرف» نیروی کار (که متعلق به سرمایه دار است)٬ در تضاد با «ارزش» تعریف شده از «نیروی کار» (که متعلق به کارگر مزد بگیر است)٬ در جامعة سرمایه داری٬ مبنا و ماهیت جدید این پدیدة تحول یافته «تولید کالایی» به سطح «سرمایه داری» می گردد. که خود تضادی کیفیتاً متفاوت و برتر از تضاد مربوط به روند ساده کالایی (پیشا-سرمایه داری) می باشد. بنابراین میتوان گفت که اینجا هم در واقع ما نوعی از تضاد میان «ارزش مصرف» و «ارزش» را داریم. وآن مربوط به کالای جدیدیست که در وجود انسانِ «کارگر» یعنی «قُوّه یا نیروی کار» آن میباشد.

پیدایش این تضاد که مبین تحول کیفی در روند تولید ساده کالایی می باشد٬ خود نقش مسلط و غالب را در کنترل حرکت و پروسه تولید عمومی کالایی٬ بعهده دارد. چیزی شبیه به اینکه «متابولیسم»٬ به مثابه ماهیت حرکتی  موجود زنده٬ کل نیروهای محرک فیزیو-شیمیایی از عناصر و مواد طبیعی و البته نیروی عمومی جاذبه را در محدوده مکانیسم عملکردی اش٬ زیر سلطه خود قرار داده و به خدمت پویایی خود در می آورد.
ما محتوایِ این مبحث را در جای خود مفصل تر خواهیم داشت (به تیترِ «شیوة تولید سرمایه داری» و مباحث مربوط به آن مراجعه شود).

ادامه در صفحة بعد…