به یاد هگل و ملاحظاتی بر تثلیث حلزونی

مقدمه:
فردریک هگل (۱۷۷۰ تا ۱۸۳۱) را شاید بتوان بعنوان بزرگترین و آخرین فیلسوف به معنای کاملِ کلمه نامید. چرا که از قدیم٬ همیشه فلاسفه قرار بود که اِسانس یا جوهرِ موجود در همة اشیاء و پدیده ها٬ از کهکشانهای دور تا پیچیدگی های رفتاری حیوانات و انسان را به تشریحِ و بیانِ فلسفی درآورند. هگل این امر را در نوعِ خود به پایان بُرد. ازجمله اینکه٬ هگل به تناقضِ  خُرد کنندة موجود در سیستمهای فلسفی «ایده آلیستی» ما قبل خود پاسخ شایسته ای جهت حل آن داد. 

با ملاحظه بر اینکه کُلِ سلسلة «علت-معلولی» در جهانِ مادی (البته مطابق درکهای تجربی-علمی و نیز عرفی قدیمی تر) که «برهان وجوب و امکان» یا ترم های مشابه و متصل به آن که تجریدات خاصی از آن است٬ از دیدِ «ایده آلیسم» سنتی که پایه فلسفی مذاهب یکتا گرا است٬ به «علت و العللِ» غیرمادی یعنی به عبارت «واجب الوجود» مطلق تحویل می گردد. و این مستقل از آن سلسله در دنیای مادی تعبیر گشته٬ تا به وجودِ موهومی بنام «خدا» ارجاع داده شود. تناقض این «ایده آلیسم» مذهبی (پیشا قرون وسطائی) ازجمله در این است که اگر سلسله عینی «علت-معلولی» و همتایان تجریدی شان٬ چون «برهان وجوب و امکان» (یا به عبارت معادل های قابل فهم تر آنها در زبان فارسی٬ یعنی همان سلسله دلايل٬ ضرورتها و شرایط ممکن کردن٬ پیدایش یا «ظهور» و یا «آشکار شدن» آنها)٬ نتوانند بینهایت بوده و لذا ضرورتاً باید نقطه پایان داشته باشند *1 و به این خاطر به زعم ایشان «منطق» وجود «خدا» به مثابه «واجب الوجود» مطلق٬ ایجاب و به این ترتیب «اثبات شده» اعلام گردند٬ آنگاه چگونه حتی با اتکاء به همان «منطق»٬ این سلسله در وجود «خدا» می تواند قرار و نقطه پایانی بخود بگیرد؟! به عبارت دیگر این سؤال کماکان معتبر خواهد بود که «خوب٬ خود «خدا» را چه کس یا چه نیرویی آفریده است؟! یا «پروردگار» از کجا آمده است؟!» به خاطر وجود این تناقض ذاتی و بدون علاج است که «مذاهب» طرح چنین سؤالاتی را ممنوع و قدغن اعلام و برای آن مجازاتهای سنگین و مرگ مقرر کرده اند.

=============================

——— زیرنویس مربوط به «سلسله های منطقی»

*1 – توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به این زیرنویس٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس *1» کلیک کنید!

 ————————— پایان زیرنویس *1

ادامه مطلب:
در سیستم هگلی این کلیت تجریدی و باطبع واژگونه بصورت یک پروسة تکاملی همزمان و در عین حال متقابل میان تحول «ایده ی» *2 غیرمادی و شکل گیری جهان مادی به واسطة آن٬ تحویل یافت. منتها از نظر هگل منطقاً نه از همان ابتدا به لحاظ زمانی) «ایده» بر «ماده» تقدم دارد. یعنی در زمانی که بصورت اولین «پدیده» (یا حالت مادی شده آن «ایده»)٬ ظاهر می گردد٬ هر دو همزمان فرض و در سیستم فلسفی خود تعبیه گردیده اند. حالتی که می شود به همزمانی «لحظات» وجودی یا «جنبه های دوگانه پدیده ای Dual aspects of the phenomenon» آن تعبیر گردند.
با دقت نظر کامل اگر بگوئیم٬ در پیش از «پدیده» شدن (که لاجرم حالت مادیت یافته است)٬ ما نمی توانیم بر وجود غیر مادی «ایده»٬ زمانی را فرض بگیریم. چرا که آنجا نه «زمان» معنا یا اعتباری دارد و نه «مکان». با اینحال «ایده» است. پس «ایده»٬ خود همان حالت تقدم منطقی «تز» است. وقتی این «ایدهْ تز وار» که در بی زمان و مکانی مطلق در خود آویزان است٬ {گویا حوصله اش سر می رود!} و شروع به ستیزه جویی با خود کرده٬ «از خود»٬ «بی خود» می گردد. اینجاست که «آنتی تز» را در خود میسازد. آنگاه از خود میگریزد و به صورت یا فرم «پدیده ای مادی Materialistic Phenomenon» ظاهر می گردد. درست به مثابه افکار محض خلاق ما انسانها که شروع به مادیت دادن طرح ذهنی خود می کنند (بنظر من٬ هگل مانند ایدآلیست های ماقبل خود٬ جوهر پرداخت «ایده» اولیه را از قابلیت فرم یافته مغز انسان طی میلیونها سال٬ که قادر است «ایده» ای را در سر بپروراند و سپس آنرا بصورت مادیتی ملموس درآورد٬ به عاریت گرفته است)! بنابراین٬ وقتی مادیت پذیرفت٬ زمان و مکان تازه معنا و واقعیت می یابند. در این حالت «آنتی تز»٬ «تز» را از بین نمی برد… یعنی نمی تواند چنین کند٬ چرا که «تز» همچون مادر «آنتی تز» است. پس «تز» با «آنتی تز» درآمیخته و به سطح نوینی ارتقاء می یابد. این چرخه است که جهان مادی ما را به سطوح بالا و بالاتری می کشاند. مسیری که در هر گام خود «تز» نه تنها حضور دارد بلکه «جوهر» هدایت کننده آن می باشد.

———————  زیرنویس مربوط به «ایده»

*2- مجدداً:  توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به این زیرنویس٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس *2» کلیک کنید!

 ————————— پایان زیرنویس *2

ادامه مطلب:
درهر حال بعد ها «فلاسفه» سعی کردند به سیاقِ هگل٬ در حوزه های مختلف علمی یا فعالیت ها و عرصه های گوناگون اجتماعی٬ قوانین خدائی یا خداگونه آنها که در واقع همان جنبه ها٬ متعلقات٬ مؤلفه ها یا نیروهای عمومی شان می باشند را تجرید کنند. به اینترتیب٬ بعنوان مثال٬ «فلسفة ریاضی»٬ «فلسفة تاریخ»٬ «فلسفة زندگی»٬ «فلسفه فقر» و امثال اینها را ارائه دهند. به این معنا که در هر شاخه علمی٬ مطابق آن قرار است «روح حاکم» بر آن حوزه ها کشف و به رشته بیانِ فلسفی درآید. و هدف از آن دستیابی به بنیادی ترین قوانین حاکم بر کلیت یا روند های حرکتی آنها بوده است. همچنین همه متکی بر این پیشفرض می باشند که آنچه که نیروی محرک اصلی و بنیادی در مکانیسم درونی آنهاست٬ ضرورتاً از جنسِ «ایده» صاحب عقل و خرد که نظر رو به کمال دارد٬ می باشند.
حتی «آلبرت انیشتین Albert Einstein» در این سطح بسیار تجریدی و «فلسفی»٬ معتقد بود که اگر قوانین عام فیزیک را دریابیم٬ در اصل به این وسیله بشر می تواند به آنچه و آنگونه که «خدا» فکر و عمل می کند٬ دست یابد. همچنین «استیون هاوکینگ Stephen Hawking» نیز چنین فکر می کرد. البته اگر با دقت بگوئیم٬ ایشان (بنا به گفته خود)٬ نه اینکه از پیش «اعتقاد» داشته باشد٬ اما دنبال پیدا کردن جوابی علمی برای آن بود. در انتها٬ (بعد از تحریر: یعنی چند سال قبل از مرگش در ۱۴ مارچ ۲۰۱۸)٬ درپرتو کشفیات جدید و پیشرفت دانش بشر که خود دستی توانا در آن داشت٬ آنرا رد کرد و اعلام کرد که «خدائی در کار نیست»!

 تاثیر و نفوذ سیستم فلسفی هگل بسیار عظیم بوده و کماکان می باشد. مارکس و انگلس در اوايل جوانی خود٬ جزو «هگلی های جوان» بودند. به همین اعتبار٬ دیالکتیک هگل را درک کرده و آنرا برای همیشه بصورتی در سیستم نگرشی خود جذب کرده و نگه داشتند. مارکس اما تا آنجا که من فهمیده ام٬ نه اینکه مانند هگل بگوید این مجموعه در واقع و ضرورتاً از پیش «عامترین» قوانینِ هستی میباشند. بلکه در حیطه ای از فنومن ها یا پدیده هائی که به احساس و تجربة علمی بشر تاکنون درآمده و ما کمابیش میشناسیم٬ میتوانیم آنها را با قید شروطی٬ به صورتی که در دیالکتیکِ هگل فرمولبندی شده٬ به تصویر کشیم.
همچنین مارکس غیر از این ملاحظه و حتی منطقاً پیش از آن٬ یک تغییر بنیادی در فرمولبندی نبوغ آمیزِ دیالکتیک هگل داد. و آن اینکه گفت همة آنچه را که هگل متصل میکند به «تزِ» بنیادی که به زِعم او٬ از جنسِ غیرمادی یا «ایدة پویا» است٬ درواقع انحاء و حالاتِ مختلف بروز و یا ابراز وجود های مادی و عموماً بنیادی می باشند که در ذهن ما
(بشر) تجرید شده و سپس پردازش فکری گردیده اند.
در این بستر٬ همانطور که پیشتر هم بحثش را داشتیم٬ می توان گفت به همین خاطر است که آن تجریدات بصورتِ واژگون شده٬ می توانند مستقل از بنیادهای مادیشان ساخته و پرداخته شده و دنیای خاص تجریدی به مثابه «تئوری ها» با قوانین قائم به ذاتِ خود پیدا کنند. و این امریست به قدمتِ تاریخ بشر٬ یعنی از زمانی که این قابلیتِ تجرید سازی و تفکر را پیدا کردیم.

(برای بررسی بیشتر لطفاً به سرتیتر «مقدمه ای بر درک و اهمیت “تجرید سازی”» مراجعه شود)

با اینحال و علیرغم آن٬ مارکس٬ دیالکتیک هگل را به مثابة یک متُد فکر کردن و غُور و تفحص برای تجزیه و تحلیل و کشفِ علمی بعاریت گرفته و در سیستم نگرشی خود درونی گرداند. و در مواردی که موضوعیت داشت به مانند نخِ راهنما از آن استفاده کرد. در کتاب کاپیتال این روشِ تحلیلی را بخوبی میتوان دید یا احساس کرد.

اما چیزی که بسرعت بعنوانِ «ماتریالیسمِ دیالکتیک»٬ آنهم بر مبنای «اعتقادی و ایدئولوژیکی»٬ بصورت یک فلسفة مادی جدید «تَجسُد» پیدا کرد٬ که در حیطه «جهانبینی خود» گویا ما همه چیز را (آنهم بصورت ایدئولوژیکی-اعتقادی نوینی) باید یک جوری در چند تا از فرمولبندی های مذکور پچپانیم (که معمولاً هم با ناشی گری همراه است!)٬ تا آنجا که من میفهمم و شخصاً می توانم قبول کنم٬ آنچیزی نبود که مارکس به هیچ وجه مورد نظر یا قبولش بود. بعلاوه٬ هر چقدر هم صحت در این ایده های کلی باشد٬ بالاخره باید آنرا در مواردِ مشخص و در جزئیاتش نشان داد. بقولِ انگِلس٬ هرچقدر هم که دیگر لازم شود «فلسفه» ای بیان شود٬ در نشان دادنِ رابطة علوم در حوزه های مختلف٬ باضافة نحوه یا متُد فکر کردن است (نقل به معنی از کتاب «آنتی دورینگ»). فکر میکنم میشود گفت که دیگر احتیاج به «فلسفه بافی» نیست. علم در هر شاخه اش وظیفة شناخت از جهان مان را به عُهده دارد

با این مقدمه٬ مورد «تولیدی» فوق را بعنوانِ یک مثال از آن «تثلیت»٬ و به احترام و یادِ هگل اینجا میآورم

Friedrich Hegel (1770 - 1830), one of the great philosopher ever.
Friedrich Hegel, the great Philosopher.
Portrait by Schlesing in 1830

از آنجا که «پروسة تولیدی» امریست که مختصِ تولید ساده کالایی و سرمایه داری نمی باشد. پس از نظرِ ضرورتِ وجودی اش٬ پیش داده است. بنابراین٬ بر مبنای وجودِ همیشگی اش در جامعة بشریست که حکمِ «تز» را در سیستمِ دیالکتیکی میتواند داشته باشد. از طرفِ دیگر حالتِ «ارزشی» تولیدِ کالایی و از جمله ادامه تحولی اش در سرمایه داری٬ حکمِ «آنتی تز» را دارد. توجه داشته باشیم که در واقعیت٬ هم آن امر مشخص تولیدی و هم این حالتِ ارزشی٬ جنبه های لاینفک یک پروسه هستند. یعنی وقتی وجود دارند٬ باهم می باشند. همانطور که در سیستمِ دیالکتیکِ هگلی٬ «تز» و «آنتی تز» جزو وجوهِ مختلفِ و یا «لحظات» یک پدیده میباشند.

بعلاوه٬ لازم به ذکر است که در این سیستم نگرشی٬ «تقدمِ تز» در برابرِ «تأخرِ آنتی تز»٬ لزوماً معنای «زمانِ قبلی» و «زمانِ بعدی»٬ را ندارد. بلکه معنای «منطقِ ضروری» اولیه و ثانویه را دارد. چرا که اگر «تز» نباشد٬ «آنتی تز» هم معنا ندارد. البته باید توجه داشت که وقتی می گوئیم٬ این تقدم و تاخر لزوماً به معنی زمانی نیست٬ در عین حال به این معنا هم نیست که «تز» می تواند بعد از «آنتی تز» بوجود بیاید. بلکه به این معناست که با پیشفرض قرار گرفتن و مبنا بودن «تز»٬ می توانند همزمان با یکدیگر ظاهر گردند. به عبارت هگلی٬ «تز» و «آنتی تز»٬ «لحظات» مختلف یک پدیده اند. با قید این شرط که «تز» از جنس «ایده» و لاجرم بخودی خود یا قائم به ذات خود وجود همیشگی داشته٬ اما بدون «آنتی تز»٬ هنوز «صورت مادی» و یا «پدیده ای» به خود نگرفته است!
در مثالِ فوق الذکر ما و در تفکیکی بنیادی با بیان هگلی اما٬ وقتی تولیدِ اجتماعی بشر (به مثابه وجودی مادی و لذا عینی) هنوز وجود نداشته باشد٬ سیستمِ تولیدی کالائی یا سرمایه داری نیز معنا یا موضوعیتی ندارند. درواقع آنها در زمان مورد بحث٬ همزمان باهم وجود دارند. یعنی در یک پدیده یا در یک پروسة واحد میباشند.
البته وجه یا جنبه «آنتی تز» در این نوع فرمولبندی٬ میتواند در پروسة تحولی خود در قطب دیگری تبلور مادی یافته و در نتیجه قابلیت فاصله افتادن زمانی که به ناگزیر پس از بنیاد وجودی «تز» میباشد٬ نیز پیدا شود. مانند پیدایش انواع اولیه از پولها به منزله تجسم و نماینده مستقل شده «ارزش»٬ که از قرار نه چندان دقیق٬ قرنها و بلکه هزاره ها پس از شروع اولین مراودات تولید کالایی در جامعه بشر٬ پدیدار گردیدند. 

حالا که هم «تز» و هم «آنتی تز» را داریم٬ با شروعِ پُروسة تولیدِ ساده کالایی و بطریق اولی سرمایه داری (بصورتی که قبلاً روشن شد)؛ هم «تز»٬ یعنی عملِ تولیدیِ عامِ بشری که قرار است شیئ قابلِ استفاده یا مصرفی را بوجود آورد٬ فعالیتِ وجودی خود را دارد. و در همان حال هم «آنتی تز»٬ یعنی جنبه «ارزش سازی» (که در تولید عام کالائی٬ از جمله سرمایه داری٬ عمل میکند)٬ همراه و «همزادِ» «تز»٬ پروسة انعقادِ «کارِ مجرد» را برای ایجادِ ارزش٬ هستی میدهد. و سپس به میوة کالاهائی جدید در کمیت ها و کیفیت هایی نوین میرسد که بنا بر تثلیثِ هگل٬ این نتیجه همان «سنتز» است. «سنتز» یا بهم پیوستگی و تلفیق خاصی که خود حاصل تحولی کیفی در امتداد و تراکم معینی از تغییراتی کمّی٬ به واسطه «کش مکش» درونی میان «تز» و «آنتی تز»٬ و لاجرم «نشو و نمای» بالنده آن٬ می باشد! *3
البته در سرمایه داری جدا از فرض کار شخصی سرمایه دار (مثلاً کار سازماندهی تولید توسط شخص خودش که جداگانه حساب می شود)٬ از آنجا که به صرفِ پولِ اولیة ریخته شده٬ به مثابه سرمایه٬ در انتها به آن مقداری اضافه میشود٬ بنابراین «سنتز» ش کیفیتاً متفاوت از پروسة سادة کالائی میباشد. 

—————– زیرنویس مربوط به «کش مکش درونی در پروسه تولید کالایی» 

*3 –  توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به این زیرنویس٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس *3» کلیک کنید!
 

—————————– پایان زیرنویس *3

تااینجا این پروسه باید برایمان آشنا باشد. اگر به خاطر بیاوریم٬ در تحلیل از کالا و برای درک «ارزش» درون آن٬ ما به پروسة مُوجِدِ (یا به وجود آورنده) کالا یعنی پروسة تولیدی اش رفتیم. و سپس به «کارِ مشخص» و «کارِ مجرد» رسیدیم. در این فرمولبندی هگلی ما همان را بصورتِ «تز» (کارِ مشخص) و «آنتی تز» (کارِ مجرد) درآوردیم. درجریانِ تولید همانطور که کار مشخص به سمتِ تحققِ هدفِ تولیدی خود میرود٬ کارِ مجرد هم همزمان با آن٬ به سمتِ انعقادِ هرچه بیشتر جهت شکل دهی «ارزشِ» کالا سوق مییابد. در نهایت کالاها با «ارزش مصرف» و «ارزش» شان همانطور که قبلاً هم ذکر شد٬ در سطحی دیگر٬ یعنی کالاهایی دیگر با کیفیاتی متفاوت و کمیت های ارزشی بیشتر پدیدار می گردند.
این روشی بود که مارکس در سرشت یا هویتِ دوگانة کار در تولید کالائی ساده و سرمایه داری٬ تحلیل و بیان کرد.   

در اینجا نکته ای که به نظر من می رسد٬ مربوط به بکاربردنِ فرمولبندی سه پایه ای یا تثلیثِ هگلی است. این فرمولبندی در سطح تجریدی اش٬ جای انواع حالات را باز میگذارد. مثلاً چرا باید «آنتی تز» را «پروسة ارزشزائی» قرار داد؟ حال آنکه میشود مثلاً پروسة تولید را نه چون روند تولیدِ کالائی که وجه «ارزش» را می آورد٬ در نظر گرفت. مثلاً آنطور که در اشتراکی اولیه و یا سیستم تولید فئودالیته بوده است٬ مد نظر قرار داده و موضوع بررسی شود. در این حالت تو بیا «تز»٬ «آنتی تز» و «سنتز»-ش را روشن کن(البته اگر تو بیایی٬ منهم میام… چون ملاحظاتی برای بیان در این زمینه عمومی نیز دارم…!)و یا بعضی ممکن است که پول اولیة پیش ریخته در سرمایه داری را٬ «تز» فرض گرفته٬ و کل تبدیل شدنش به کالاهای تولیدی و خود تولیدش را «آنتی تز» بنامند. آنگاه کل کالاهای جدیدِ بدست آمده را به همراهِ فروش آنرا٬ بواسطة اضافه شدن به پولِ اولیه٬ «سنتز» بنامند. که در این حالت البته جدایی زمانی «آنتی تز» از «تز» در قالب مادی جدا شده اش از «تز»٬ در واقع انعکاسی از حذف یک پروسه نشو و نمای درونی از «جدال تز با آنتی تز» است که منجر به این جدایی مادی و زمانی شده است. بنابراین کسانی که اینگونه می بینند٬ یک دوره بنیادی از رابطه اولیه میان «تز» و «آنتی تز» را عموماً نا آگاهانه٬ فاکتور می گیرند. که در اینصورت خود ناشی از عدم درک از اصل تبیین این فرمولبندی می باشد.
به هر حال مهم اینست که مواظب بود که بی جا این فرمولبندی را استفاده نکرد. در واقع باید همیشه به خاطر سپرد که «واقعیت» با همة تاریخ و پیچیدگی هایش اصل است و نه برعکس! یعنی این «قوانین دیالکتیک»٬ قرار است «دیالکتیک» واقعاً موجود٬ تا حدی و درجه ای که باشد یا تشخیص داده شود٬ را نمایندگی کند! و تازه در هر حالت٬ میزان و مقیاس صحت این گونه از تبیین ها٬ مثل همه موارد تئوریک دیگر٬ نوع جوابی است که عمل و فعالیت های اجتماعی (Social Practices) از آن می گیرد! به عبارت دیگر اینکه آن مبنای تئوریکی٬ واقعاً به چه میزان٬ جوابگوی نیاز های ما در قالب تکنولوژیها و یا عملکردهای فردی و اجتماعی مان می باشند.
می خواهم بگویم که ما اگر همچون «مارکس و انگلس»٬ استاد «دیالکتیک» هم باشیم٬ باید مراقب نحوه ای که می خواهیم پروسه های واقعی را فرموله بندی کنیم نیز باشیم. و اگر چنین «دیالکتیکی» فرضاً جایی یا در محدوده ای نباشد٬ خوب ما نباید حتماً برایش آن قالب را «بتراشیم»!

مثلاً تا آنجا که فعلاً عقل من قد می دهد٬ حوزه «مکانیک یا فیزیک کوانتوم»٬ با اصول علمی-تجربی فعلی اش که مبتنی بر «عدم قطعیت» ها می باشد را٬ قاعدتاً نمی توان با چنین «فرمولبندی دیالکتیکی» بطور کامل به تصویر کشید…! 
در این رابطه بد نیست ذکر شود که «مکانیک کوانتومی Qualntum Mechanics»٬ گرچه یک پایش هنوز مبتنی بر «اصل عدم قطعیت هایزنبرگ» *4 می باشد٬ و به همین خاطر هنوز کُنهِ قطعیت علمی اش معلوم نیست٬ با این حال با اخذ روش های محاسباتیِ پیچیده و «آماری Statistics»٬ فعلاً دنیایی از تکنولوژی مدرن الکترونیکی برآن مبنا٬ با موفقیت بسیار شکل گرفته و در پروسه تحولاتِ بسیار نیز می باشند.  در واقع این دستاوردهای آماری که مبنای بهره برداری های تکنولوژیکی هستند٬ به معنی اثبات صحت نسبی این تئوری «عدم قطعیت» نیز می باشد.

————————– زیرنویس مربوط به «اصل عدم قطعیت»

*4 –  توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به این زیرنویس٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس *4» کلیک کنید!

—————————– پایان زیرنویس *4

در هر حال٬ 
به این ترتیب بود که مارکس وقتی پروسة تولید را در وجه کالائی اش تحلیل کرد٬ بسیار مشخص جنبه ها و دقایق آنرا نشان داد و تا انجا که من ملاحظه کرده ام٬ اتفاقآ فرمولبندی تثلیث را از پیش بکار نبرد. البته من هنوز ندیدم یا حداقل یادم نمی آید که در این مورد جائی مشخصاً چیزی گفته باشد٬ اما در زاویة نگرش و نوع تشریحی اش میتوان روش خاصِ خود او از بکار گیری و بهتر است بگوئیم در نشان دادنِ واقعیِ تضادِ دیالکتیکی به همراه دیگر اجزاء و جوانب مربوطه اش٬ را دید. در حالیکه ما میدانیم هگل حتی دولت وقت «پروس» را به مثابه تحقق کمال عقل اجتماعی و در نتیجه عقل کل جهان تعبیر کرد. موردی که بعدها «مایه» تئوریزه کردن تمایل جهان گشایی حزب نازی (Nazi Party) در آلمان به رهبری آدولف هیتلر گردید. و این خود نشان از عمق محدودیت نظام «عقلی» مبتنی بر سیستم واژگونه فلسفی اش می باشد.  «فلسفه» ای که در ذات غیر مادی خود٬ در نهایت و به ناگزیر تحمیل «قوانینی» است بر واقعیت
از طرف دیگر اما٬ امری که بسیار روشن است اینکه: مارکس در نقطه مقابل با هگل٬ در نوشته های خود بخصوص در کتاب «کاپیتال»٬ یک ذره هم تمایل به «تحمیلِ» فرمولبندی های از پیشی به واقعیاتِ مورد تشریح یا کشف شان٬ ندارد. و این درس بزرگی است که ناگفته در همه جای روشِ تحلیلی اش موج میزند. 

Among the lode-stars of Alan Ryan’s book are Plato, Hegel, Machiavelli, Marx, St. Augustine, and Hobbes. Illustration by John Cuneo
Among the lode-stars of Alan Ryan’s book are Plato, Hegel, Machiavelli, Marx, St. Augustine, and Hobbes. Illustration by John Cuneo

بعد از این طوافِ دلتنگ مَابانه٬ گردِ کعبة هگل با تسبیح زنیِ تثلیثی٬ به روال تحلیلی خود در شکل گیری سرمایه٬ درون پروسة تولیدِ کالائی٬ برمیگردیم

ادامه در صفحة بعدی…