ضمیمه ۷ – نقدی بر نظرات منتسب به اینیشتین نسبت به نور-تاریکی یا گرما-سرما و ارتباطشان با “خدا و شیطان” ه

ه {معرفی مختصر: استاد صمدی٬ با مدارک بالا ازجمله اخذ دکترای شیمی فیزیک از دانشگاهی در پاریس٬ صاحب کرسی دانشگاهی در ایران میباشد.} ه
یک پست فیسبوکی از طرف جناب صمدی٬ برای من بهانه ای برای نقد محتوای نظرات بیان شده اش گردید. بطور خلاصه ایشان در فرمی کاریکاتوری و با انتساب محتوای آن به انیشتین (که فکر کنم نسبتش درست باشد)٬ چنین اظهار کردند: از نظر علمی جدید٬ سرما و تاریکی وجود ندارند. بلکه در واقع سرما کمبود گرما است و تاریکی کمبود نور. از همینجا ایشان نتیجه گرفتند که پس این مفاهیم سرما و تاریکی (بعنوان مثال) مفاهیمی ساختگی توسط عامه مردم بوده و بنابراین غیرعلمی است. با این مقدمه٬ رفتند سراغ مفاهیم خدا و شیطان و اعلام کردند که «شیطان» در واقع کمبود «خدا» است. پس مانند دو مورد قبلی ساخته ای ذهنی می باشد. به عبارت دیگر «شیطان» ساخته ای ذهنیست اما خدا واقعی می باشد. وقتی من شروع به نقد ایشان کردم٬ بعد از مقداری رفت و برگشت در کامنت ها ٬ ایشان کمی پریشان شده و پست را برداشتند (داستان دارد که در صورت تمایل
میتوانید خود در فیسبوک من دنبال کنید). با این پیش زمینه توجه شما را به اصل مبحث جلب می کنم: ه

قسمت اول – آیا مثال هایی چون «سرما» در برابر «گرما»٬ به مانند «شیطان» در برابر «خدا» و خداوندی می
باشند
؟
جناب استاد صمدی٬ به موضوعات علمی-تجربی می پردازند که در حدود صد سال پیش با پیشرفت درک علمی بشر٬ بصورت دقیقتر و با درکی نوین تئوریزه گردیده اند. برای من پرداختن به محتوا و منظور این پُست٬ نه مستقیماً در این حیطه٬ بلکه به خاطر ارتباطی است که از قرار «اینشتین» جوان از این نگاه علمی جدید٬ به موضوع «خدا و شیطان » نقب می زند. «نقب»ی که از قرار مورد قبول اساتید و دانشمندان دیگری بوده است {و هنوز می باشد}. بنابراین برای من باز کردن علمی این بحث از یک طرف٬ و ارتباط و در واقع بیشتر «بی ارتباطی درونی» اش به مفاهیم ساختگی «خدا و شیطان»٬ از اهمیتی برخوردار می گردند که این متن را برایش به رشته تحریر درآورم. سؤال از این قرار است: آیا موضوع ساختن مفاهیم «سرما»٬ «تاریکی» و موارد عمیقاً تجربی دیگر در طول زندگی اجتماعی ما٬ مثل «رنگ» یا حتی احساس روزانه «گردش خورشید بدور زمین مسطح»٬ «جسمیت یا عدم جسمیت» و غیره٬ همسان خلق یا پیدایش مفهوم موهوم «شیطان»٬ می باشند؟ و نیز قرینه سؤال فوق… یعنی آیا درک از «مفهوم خدا» مثل درک علمی از پدیده های عینی چون «گرما»٬ «نور» و غیره٬ می باشند؟! جواب من در یک کلام اینست: این ارتباط سازی بسیار ذهنی گرا و لاجرم کاملاً غلط٬ پوچ و بسیار گمراه کننده است… چرا؟

قسمت دوم نگاهی نزدیک تر به این «احساس های نسبی تجربی
موارد مستقیماً تجربی مذکور چون «سرما» و غیره٬ برای بیان یک «حس» و یا احساسات معینی آنهم بصورت نسبی و مقایسه ای٬ بوجود آمده اند٬ نه اینکه «اختراعی» ذهنی ساخته باشند. به این ترتیب وقتی پیشرفت عمیق تر علوم نشان میدهند که چنین پدیده های حسی٬ از اثر وجود واقعیتی عینی از فعل و انفعالات و رفتار های عناصر مشخص یا پدیده های گوناگون بر ما حادث گشته و آن «حس» یا «احساسات» را بدنبال می آورند٬ ما به منشاء اثرشان بصورت علمی و دقیق تر پی میبریم. اما هیچ «علمی» اثر احساس را «نیست و نابود» و یا بی موضوع یا بی معنا نمیکند. در واقع احساس های ما نیز به همان اندازه درک عمیق تر ما٬ واقعی و غیر قابل خدشه می باشند. بعنوان نمونه٬ شناخت علمی ما از «جنبش اتمی و ملکولی» که درجات و سطوح مختلف گرمایی را مبنای عینی می دهند٬ به هیچ وجه «احساس سرما» را از وجود ما «رخت بر نمی بندانند»! بلکه برعکس٬ نشان می دهند که این احساس ما که «سرما» نامیدیم شان٬ یک سرش برمیگردد به میزان آن «جنبش» ها در سطح اتمی و ملکولی در هرچیز پیرامون ما٬ و سر دیگرش فیزیولوژی فرم یافته موجودات جاندار چون انسان٬ در طول میلیونها سال از تحول مغزی٬ اعصاب٬ و دیگر اندامهای ما می باشند که بطور روزمره در مواجه با یکدیگر قرار میگیرند. حالتی که بدن ما برای محافظت از وجود خودش٬ شاخص هایی (از جمله احساس سرما و گرما) را مبنای سنجش٬ آنهم بصورت غریزی (در محدوده بیو-فیزیولوژیکی) قرار میدهد. این احساس ها اختراع ما نیستند. برای همین هم نامگذاری آنها در طول زندگی اجتماعی ما٬ اشاره به واقعیت غیر قابل خدشه می باشند. از همین زاویه اگر ببینیم٬ «جنبش های ملکولی یا اتمی»٬ چه در سطح جو پیرامون ما و چه در وجود ارگانهای زنده ما٬ پایه عینی و واقعی از «احساس سرما» (به همان اندازه «احساس گرما») در وجود ما٬ می باشند. یعنی دو نوع از پدیده احساسی «گرما و سرما» از اثر وجود «جنبش دائمی ملکولی-اتمی» حادث می گردند. بعبارت دیگر٬ پیشرفت علوم در این موارد٬ نمی تواند این «احساس های تجربی» را دور بزنند یا {حتی در تعاریف علمی} «بدور بریزند»٬ بلکه اولاً بر چنین تجربه های مداوم و انباشته شده ای متکی هستند٬ در ثانی باید بتوانند چنین احساس هایی را نیز توضیح (علمی) دهند. یعنی اینکه پاسخ به چرایی وجود اینگونه احساس ها در سطح عمیق تر علمی شان می باشند. با دقت نظر٬ درخواهیم یافت که «دو قطبی» طرح شده در این پست (که گویا از طرف اینشتین بوده است)٬ بسیار نسبی و احساسی می باشند و نه اینکه با اشاره به «جنبش اتمی-ملکولی» بگوئیم «تنها گرما وجود دارد اما سرما وجود ندارد». ه

قسمت سوم – مربوط به پست جناب صمدی پیرامون نگاه علمی به «احساس های تجربی» در پرتو پیشرفت
علوم
این امر در مورد «تاریکی»٬ «رنگ»٬ «جسمیت» یا «احساس گردش خورشید بدور زمین مسطح»٬ تماماً صادق می باشند. اینها «ذهن ساخته» و «غلط» نمی باشند٬ بلکه نامگذاریشان بر پایه «تجربیات حسی» مستقیم ما که پایه هر علمی میباشند٬ قرار دارند. پس در همین سطح و به همین اندازه هم درست می باشند٬ چرا که هم واقعیتی حسی میباشند و هم لاجرم کاربرد عملی دارند. بعنوان مثال دوم٬ با فرض احساسی و «وضعیت تجربی» (اما نه تئوریک) از «گردش خورشید بدور زمین مسطح»٬ ما تکنولوژیهای گوناگون چون مهندسی سازه یا معماری ها را بعنوان یک پیش زمینه مهم٬ بنا نهاده ایم. در واقع دنیای علمی-تجربی برای ساختمان سازیها٬ فرض می کند که در زمین مسطحی قرار داریم که خورشید دور ما می چرخد… و نه اینکه «زمین گرد است و دور خورشید میگردد»! در ساخت دوربین ها هم فیزیک اپتیک٬ فاصله بی نهایت را از یک فاصله معینی به بعد (مثلا بعد از ۱۰ یا ۲۰ متر و غیره)٬ که متناسب است با پیشرفت تکنولوژی دستگاه های مربوطه٬ فرض کرده و قرار میدهند! ما این نوع از صحت نسبی از فرضیات را در سطح تئوری های بزرگی چون «قانون عام نیوتونی» در مقابل «نسبیت عام و خاص اینشتین» در سطح علوم دقیقه فیزیک و مکانیک اجسام و اجرام… و در کنار آنها «مکانیک کوانتومی» در سطوح موضوعی قوانین یا «عدم قطعیت» های نسبی حرکتی در دنیای «ذره-موجی» بسیار کوچک های مادون «اتمی»٬ نیز داریم. بعنوان مثال صحت نسبی قوانین حرکتی نیوتونی٬ در حدی است که نه تنها برای بسیاری ساختمان سازی ها و تکنولوژی های ریز و درشت مربوطه اش در سطح زمین٬ بلکه موشک و آپلو سازی ها و تکنولوژی های فضایی مربوطه شان٬ با دقت کافی جواب گرفته اند. اما آنجایی که فراتر از این تجربه های علمی رفته٬ و مثلاً «نسبی بودن عینی زمان» یا طبیعت عینی «ذره-موج» هایی چون نور و جاذبه لازم به وارد شدن می شوند٬ آنگاه «تئوری عمومی جاذبه نیوتونی» نمی تواند پاسخ گو شود. بعنوان یک مثال مشخص میتوان از کارکرد «ماهواره» ها در «ارتباطات و مخابرات » با گیرنده های سطح زمین٬ نام برد. مشخصاً اگر «نسبی بودن عینی گذشت زمان» متناسب با «سرعت حرکتی» و قرار داشتن در «حوزه های جاذبه ای»٬ توسط تئوری نسبیت اینشتین «کشف و خنثی» نمی گردید٬ ما نمی توانستیم دستگاه های «جی پی اس» را با کارکرد دقیق امروزی شان داشته باشیم. اینگونه است که هرکدام از این تئوری های علمی٬ خود حاکی از صحت نسبی شان در محدوده یا شرایط عمومی تجربه شده معینی می باشند. در عین اینکه محدودیت ها و نارسائی هایشان را در حیطه های فراگیر تر از محدوده های «تجربی» (کم و بیش بلاواسطه) را نشان داده یا خواهند داد. برای تعمیق بیشتر در ارائه این مطالب٬ شما را به دو ضمیمه که در انتهای فهرست مطالب در سایت کتابم است٬ ارجاع می دهم. «ضمیمه ۲ – نگاهی به فیزیک کوانتومی و نقد چند نظریه پرداز کوانتومی» ه

قسمت چهارم – حال ببینم موضوع «شیطان در برابر خدا» یا تقابل و کشمکش «اراده» آنان علیه یکدیگر٬ چگونه است
. ه
نیم نگاهی بسیار کلی در بنیاد پیدایش «خدا»: موضوع «وجود» یا «عدم وجود» خدا و شیطان٬ از نظر تاریخی برمیگردد به تسلط مذاهب «یکتا گرایانه» که قدمت آن حداقل به ۶-۷ هزار سال پیش می رسد که منجر به پیدایش و تثبیت مذهب موسوی یا «یهودیت» گردید. از نظر «منطق وجودی» اش اما٬ خود برمی گردد به ادامه کنکاشی ذهنی برای یافتن راهی «منطقی» جهت فهم و هضم «چرایی پیدایش» خودمان (انسان)٬ جانوران٬ طبیعت و این جهانی که ما را احاطه کرده است از یک طرف … و ایجاد توازن روانی-روحی برای غلبه بر «ناملایمات روزگار»٬ «ترس از مرگ» و سرنوشتمان در «بعد از مرگ»٬ از طرف دیگر بوده و البته کماکان می باشد! برای همین هم در نهایت منطق وجود «خدای واحد»٬ به مثابه یک رگه نسبتاً مهم از وجود اجتماعی ما (انشاءالله) انسانها٬ راه گشوده و بصورت «آئین ها و مذاهب» در قالب «ایده ها و نظرات» و «مراسم و مناسک» مربوطه اش٬ ساخته و پرداخته گردیده اند. بنابراین٬ نه «خدا» و نه «شیطان»٬ هیچکدام اشاره به حس بیولوژیکی از هیچ کسی نبوده است که بخواهد مانند «احساس سرما یا گرما»٬ اشاره به واقعیتی حسی باشد. بلکه هردو مقولات تجریدی هستند که در حیطه «تخیلات» و «ساختمانبندی» ذهنی ما قرار دارند و در محتوا و معنای وجودی چنین مقولات موهومی٬ هیچ تجربه عمومی و لاجرم هیچ علمی نخوابیده است. یعنی اینکه گویا: «خدایی هست که عالم به گذشته و حال و آینده است و تمام این جهان را با اراده اش بوجود آورده و از پیش هم هدفی برای اینکار دارد…. و نیز شیطانی هست که میخواهد در کار خدا اخلال بوجود آورد و غیره و غیره»٬ همه ایده های ساخته-پرداخته ذهنی بشر هستند که با دلایلی که فوقاً ذکر شده٬ تاریخ دستکاری شده و صیقل زده شده خود را پیدا کرده اند. حال سؤال اینستکه٬ اگر اسامی «سرما» و «گرما» برای بیان احساس های مشخص در محدوده های بیو و فیزیولوژیک هستند که هر روزه معنای درونی خود را بازتولید می کنند٬ مفاهیم ساخته شده ذهنی برای «خدا و شیطان» چگونه خود را باز تولید می کنند؟! جواب من اینستکه٬ طی مکانیسمی اجتماعی (و نه بیولوژیکی)٬ این امر استمرار خود را در جامعه بشری «تضمین» می گرداند. چگونه؟ اینجاست که به واقعیت «وجدان عقوبت گزیده»*٬ بعنوان پایه مادی و «خمیر مایه» انسانی برای تضمین استمرار این «موجودیت اجتماعی انسانها» به مثابه ادیان و مذاهب گوناگون (که ذاتاً متناقض٬ متنافر و تشنه به خون بشریت پیشرو و گاه یکدیگرند)٬ برای گذر از نسلی به نسل دیگر٬ می رسیم. اما این «خمیر مایه» نمی تواند چندان کارکرد و یا کشش و دوام طولانی در حیات اجتماعی داشته باشد٬ اگر منافع طبقاتی معینی متصل و بر گرفته از شیوه های تولید طبقاتی و قدرتهای دولتی یا حکومتی و نیز دیگر ارکان اجتماعی نسبتاً تثبیت شده شان٬ چنین «مذاهبی» را پشتیبانی فعال ننمایند. ه
قسمت پنجم – نتیجه: نحوه تحلیل های اسکولاستیکی٬ در برابر نگرش و شیوه دیالکتیکی برای تجزیه و تحلیل ها 
شما اگر به نحوهْ تجزیه و تحلیل از این موارد نگاه کنید٬ میتوانید شیوه های تحلیلی «ایستا گرا» که تاریخاً به «مکتب اسکولاستیکی» قرون وسطا متصل و مایه گرفته شده اند را تشخیص دهید. شیوه ها و روش های فکر کردنی که بصورت «مکانیکی» ساختمانبندی شده اند که لاجرم نگرش های محدود نگرانه منبعث از آنها٬ در سراسر استدلالاتشان موج میزند. مواردی که گریبان بسیاری از دانشمندان و اساتید بزرگ (بخصوص در حیطه فیزیک و مکانیک کوانتومی) را گرفته و کماکان در اسارت خود دارند. تحلیل هایی که رابطه واقعی و درونی میان امور مختلف در محدوده موضوعی خود را گم می کنند. چرا که مثل «عکس و تصویر» برداری عمل می کنند. به عبارت دیگر اشاره به سطح و برداشت های سطحی را مبنای مقایسات خود قرار میدهند و نه مشخص کردن جایگاه واقعی شان که چه تاریخاً و چه بخصوص٬ ذاتاً و در درون خود٬ ارتباطات انباشته ای دارند که تاریخ پیدایش شان گاه سر به میلیونها می زنند.برای پرداختن عمیقتر به این ادعای خود٬ شما را به نوشته دیگرم در این
رابطه ارجاع میدهم: چگونگی تجرید کار و نقد یک بینش اسکولاستیکی
———–

موضوع دیگری در نقد نظرات ایشان٬ طرح دیدگاه «اتفاق گرایی» است که در ضمیمه بعدی موجود است. این نظر ایشان را من ابتدا در متنی فیسبوکی دیدم که جهت ارائه موضوعات علمی در زمینه شیمی-فیزیک بوده است. در آنجا ایشان نشان دادند که کشفیاتی که منجر به پیشرفت فیزیک اتمی گردید٬ غالباً «اتفاقی» بوده است. ه

این هم لینک به آن
https://www.facebook.com/permalink.php?story_fbid=794977157557665&id=100011361645434


این مجادلات بصورت کامنت های مختلف نیز ادامه داشته است که در فیسبوکم موجود است