«فتیش» یا «طلسم»٬ نوعی از «بُت» های اولیه بودند که گویا از خود٬ روح٬ اراده و موضوعی برای ابراز یا ارائه داشتند. طوریکه معمولأ برای انسانها منشأ «خیر» یا «شر» بودند. «فتیشیسم کالایی» از طرف دیگر٬ در واقع کاراکتر یا شخصیتی با هویت خاص خود می باشد که انسانها به وجودِ کالا ها و نحوه ای که ظاهراً عمل می کنند و در واقع اینجور بنظر می آید٬ می دهند. با ملاحظه بر مباحثی که ما پیشتر در مورد کالا داشتیم٬ این واقعیت که اساسأ رابطة میان کالاها از لزومِ رابطة اجتماعی تولیدکنندگانِ مستقل از یکدیگر ریشه و مایه میگیرد٬ درک نمی شود. بلکه برعکس برای کسانی که چه مستقیم و چه غیر مستقیم وارد این رابطه کالایی می شوند٬ خود را عاملین انتقال در بده بستان های مربوط به اشیاء ملموس می بینند. در حالیکه کالا ها را حاملین چیزی «ماوراء طبیعت مادی» شان در می یابند. در واقع اینگونه به احساس شان می رسد. از طرف دیگر همچنین برای ناظرین یا حتی متفکرین در دوره های مختلف که تلاش می کنند توضیحی برای این بیابند٬ چنین درک می شد و هنوز هم کم و بیش درک می شود که گویا خودِ کالاها (یعنی اشیائی که ارزش استفاده دارند)٬ مستقلأ و قائم به ذاتِ خود با یکدیگر و نیز با انسانها٬ رابطه میگیرند! برای همین هم کالاهایی که در طولِ زمان٬ نقش معادل های عمومی پایدار بخود گرفته و به سطح پولهای فلزی (طلا٬ نقره و یا برخی آلیاژها) «ارتقاء» می یافتند٬ از این کاراکترِ «طلسم زدگی» بیشتر برخوردار میگشتند. برای عموم و کسانی که در پی یافتن «حقیقت» چنین رابطه ای هستند٬ گویی چیزی عرفان گونه در وجود کالاها و بخصوص پولها وجود دارد که دستور میدهد٬ بدخُلقی میکند٬ لجبازی میکند و گاه باعث «شر» میگردد٬ در حالیکه قاعدتأ باید برای انسان مفید باشد (یعنی منبع «خیر» باشد). و این چندان هم «بیراه» نیست! چرا که آنچه «کار عام تجریدی»٬ در واقعیت و پراتیک اجتماعی حین تولید کالایی٬ به کالاها برای مبادله منتقل می کند٬ بصورت رابطه میان کالا ها ترجمه و درک می شود.
مارکس خود این حالت همسانی و همگنی کار تولیدی بشر که مایه اصلی «ارزش کالا» بوده و پشت هر فرم پدیده ای ارزش (بخصوص در فرم پولی آن) در مناسبات مبادلاتی می باشد را به «هیروگلیف اجتماعی» *1 (حروف تصویری hieroglyph) تعبیر میکند که مانند زبان محاوره ای عمومی ما٬ به مثابه زبان مناسبات کالایی ظاهر می شود. و این «هیروگلیف»٬ علیرغم مورد استفاده عملی آن در مبادلات روزمره٬ در آگاهی عمومی طوری عمل می کند که گویا این “هویت کار عام” نیست که مبنای واقعی مبادلات است٬ بلکه «هویت مشخص خود کالاها» عامل ارزشی برای مبادله میباشد (به قول معروف «از بالا اینجور به نظر می رسد»!).
————– زیر نویس مربوط به «هیروگلیف اجتماعی»
*1 – توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به هر دو زیرنویس ها٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس ۱» کلیک کنید!
—————————— پایان زیرنویس *1
ادامه متن:
این «فتیشیسم» در عین حال خود انعکاس معکوس شده از یک روند عینی اجتماعی در جریان شکل گیری و تحول رابطه تولید کالایی بوده است. به این معنا که برای تولید کنندگان و دیگر عوامل انسانی درگیر در این مبادلات٬ یک مبنای مقیاس عملی (پرکتیکال Practical) بوده و کماکان می باشد. بنابراین در این سطح و محدوده٬ به هیچ وجه٬ صرفاً خیالپردازی و در نتیجه عامل «گمراه کننده» در روند واقعی و روزمره مبادلات نبوده و نیست. درست مانند اینکه اشیاء به لحاظ فیزیکی در سیستم بینایی ما و اصولاً همه جاندارانی که چشم دارند٬ بصورت معکوس تصویر می گردند٬ در حالیکه مغز ما٬ به واسطة صدها میلیون سال تحول در تجربه فیزیولوژیکی جاندارانی که صاحب چشم شدند٬ آن اشیاء معکوس شده را بصورت «پا در زمین» یعنی آنطور که هست٬ به درک ما می رساند. در واقع اگر عملکرد اجتماعی این «هیروگلیف» منعکس کننده و در نتیجه بطور عملی سازگار با ضرورت عینی مبادله بر مبنای «کار عام تجریدی» نبود٬ نمی توانست به این صورت ابقاء گردیده و مورد عملی قابل اتکاء در تجربه مبادلاتی٬ آنهم برای سالیان سال و تا همین امروز٬ بشود!
به هر حال٬ تا آنجا که به تلاش های مربوط به توضیح و شناخت از این پدیده برمیگردید یا هنوز عموماً برمی گردد٬ خود بصورت «اوهام گونه» و «داستان پردازی» های «فتیشیستی»٬ به همراه و در بستر تحلیل های واژگونه ابراز گردیده و کماکان کم و بیش چنین بیان می گردد. در بسیاری از این موارد٬ حالت های روانی این «شخصیت» عملأ میتوانست بسیار متنوع و متفاوت باشد. چرا که مرتبط و متناسب است با میزان خیالپردازیها و اوهام سازیهای کم و بیش جا افتاده در میان اجتماعات و اقوام مختلف در دوره های قدیمی تر و بعضاً حتی نه چندان قدیمی. بعدها در زمانِ پیدایش روابط سرمایه داری و ظهورِ اقتصاددانان بورژوا٬ آن توهماتِ فتیشستی کالایی در سطح علمی دوران خود٬ بصورتِ تلاشهایی جهتِ تفسیرهای مادی تر٬ تحول یافت. اما کماکان دچارِ درک های بسیار غلط و نیز بعضاً وارونه ای از این پدیدة روزمره بوده و عموماً هنوز هم می باشند *2 . طوریکه بعنوان مثال٬ «ارزش» که بصورت ملموس یا فرم یافته اش «ارزش مبادله» می باشد٬ را نه خصوصیتی اجتماعی٬ بلکه صفتی طبیعی یا داده شده توسط طبیعت٬ که درونِ «کالا»ها جای گرفته است٬ میدانستند! این نوع تفسیرگران عمومأ مثالهایشان از فلزات یا سنگهای «گرانبها» مانند طلا٬ نقره٬ الماس٬ مروارید و غیره بود. و چرا که نه؟! چون این فلزات «گرانبها» در واقع طی هزاران سال به سطح «فرم معادل عام» و «کالا-پول» ارتقاء یافته اند و تبلورات مادی و ملموس «ارزش» گردیده اند.
در قرنِ ۲۱ اما٬ هنوز هم که هنوزه٬ کسی نشنیده است هیچ دانشمند فیزیک یا شیمی توانسته باشد آن «ارزش» را در این اشیاء پیدا کرده باشد. حال سؤال اینستکه آیا کسی از آنگونه اقتصاد دانان هست که به انتظارِ این «کشف»٬ هنوز منتظر والخوشبین نشسته باشد؟! باید دید…
******
————– زیر نویس مربوط به درکهای هنوز وارونه
*2 – توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به زیرنویس ۲ ٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس ۲» کلیک کنید!
————— پایانِ زیر نویس ها