“مختصری پیرامون “تضاد دیالکتیکی

کلأ اگر با متودولوژی دیالکتیکی مارکس که البته بر پایة مادی میباشد٬ آشنایی داشته باشیم٬ میتوانیم اثر آنرا در تحلیل از واقعیات کم و بیش پیچیده بخصوص در این کتاب ببنیم. بطور کلی یا با بیانِ بسیار تجریدیِ فلسفی اگر بگوئیم٬ میتوان چنین گفت: هر پدیده ای که روی نیروی درونی خودش حرکت٬ رشد و یا تحول میابد٬ بواسطة وجودِ عناصر یا بهتر است بگوئیم جنبه های متضاد در آن است که به حرکت در میآید. و چون حرکت میکند٬ تناقضش را موقتأ رفع میکند تا در سطح دیگر دوباره آنرا انجام دهد! حتی در پدیدة جهانشمولِ حرکت بطور کلی (با تجرید و صرفنظر از نیروهای مشخصاً دخیل در آن)٬ تناقض میانِ بودن در یک نقطه و درعینِ حال عدمِ تمایل به قرار در آن نقطه میباشد که «حرکت» وجود می یابد. به هرحال٬ حرکت تا این سطحش٬ خود هم بوجود آمده از تناقض یا تضاد است و هم حلال آن است.  و اگر تضاد با آن حرکت حل یا رفع نشود٬ چون «پدیدة» ما را در روند خودش به سطح دیگری میرساند٬ میتوان گفت که خود موجدِ تضاد در سطح دیگر هم مییاشد. به هر حال تا وقتی آن تضاد هست٬ همه (از جمله خود حرکتش) کماکان یک پدیده هستند

حال اگر با این زبانِ بسیار تجریدیِ فلسفی به مسئلة کالا و رابطة کالایی٬ تا جایی که رسیدیم نگاه کنیم٬ میبینیم که به اینصورت درمیآید: بعضی آدمهای آزاد و صاحب کار و محصولاتِ کارِ خود در جامعة انسانی٬ با شرایطی که گفته شد٬ اجناسی که قابلیت مصرفی برای دیگران دارند٬ جهت مبادله تولید میکنند. به اینترتیب ما «پدیدة کالا» را داریم. که دو وجه دارد: «ارزش استفاده» و «ارزش». اینها هم لازم و ملزوم یکدیگر هستند پس در کالا بطورِ جدائی ناپذیری وحدت دارند. و هم متضاد یکدیگرند. چرا که بعنوان کالا٬ ارزش فایده ایش نمیتواند بکارآید مگر اینکه ابتدا مبادله شود. یعنی مانع «ارزش» را از پیش رویِ خود بردارد! در غیر اینصورت ممکن است مثلأ خراب شود. و یا کلأ بدون استفاده بماند که خود نقضِ غرض است!
و نیز میتوان صُوَرِ دیگر این تضاد را هم نشان داد. یعنی همان فُرم ملموس و مشخص «ارزش استفاده» ایش در مقابل وجودِ نا ملموس «ارزش»یش. خوب حالا برای این تنش درونکالایی چه باید کرد؟ یا درواقع چه عملی ضرورت دارد؟ جواب بسادگی این است باید مبادله صورت گیرد! اینجاست که بسمتِ مبادله کشیده میشود. در مبادله همة آن توضیحات و مواردی که از شروعِ «فصل کالا:..مطرح و ذکر گردید (بخصوص قسمت آخرش) را در نظر بگیرید. چه اتفاق افتاد؟‌ چون «ارزش» وجه تجریدی از کلیت ملموسش می باشد٬ پس محمل مادی برای آن لازم است تا بتواند در سطح مراودات اجرایی ظاهر و دوباره ملموس شود. در این رابطه است که سر و کلة «ارزش مبادله» بدنبال ظاهر شدنِ «ارزش» در« دو قطب دافع یکدیگر»٬ پیدا میشود. با این واسطة ملموس شده٬ در واقع یک حلقه از دگردیسی لازم جهت حل این مناقشه٬ پدیدار گشته تا بالاخره امر مبادله را مقدور کند. در نتیجه دو کالا بالاخره بعد از کله معلق زدن هایی٬ باهم و یا با وساطتِ کالای «معادل»٬ با کالای دیگری مبادله می گردند.  پس به عبارتِ «فلسفی اش» چه اتفاقی افتاد؟ «حرکت» بسمت مبادله و سپس «حرکت» در سطحی دیگر٬ بعنوان خودِ مبادله صورت گرفت. با مبادله اما٬ تنش و تضادِ مابین «ارزش مصرف» و «ارزش» رفع میشود. 

گوئی با امرِ مبادله٬ روحِ حاکم بر آن حبابِ «فتیشیستی» کالا يی با یک «اُردنگی» کالای مبادله شده را از دنیای خود به خارج پرتاب میکند.
(۲ – این قطعه «هنری-فتیشیستی»٬ اشاره به و در ادامه آنچه که در مبحث «پدیده “ارزش مبادله” و ضرورت پیدایش تاریخی پول»٬ بصورت تصویری داستان پردازی کرده ام٬ می باشد. بنابراین آن «هشدار» هنوز معتبر است)
!
 

به این ترتیب٬ جنس ما بعد از مبادله دیگر کالا نیست و حال میتوان خورد٬ پوشید٬ نوشید و خلاصه هر فایده ای که دارد را متحقق کرد. البته اگر فرد یا بنگاه تجاری که آنرا بدست آورد٬ باز نه جهت استفاده بلکه برای فروش در جای دیگر و یا شرایطی دیگر باشد٬ دوباره همان آش و همآن کاسة پُر «تناقض» را خواهیم داشت!

شاید این مثال از تحول مادی در طبیعت کمی ما را در ادامة بحث خودمان٬ آماده تر کند. مثلأ شما اگر نگاه کنید به پدیده حیات با همان ماهیتِ سوخت و سازی که پیشتر طرح شد٬ و آنرا مقایسه کنید با مثلأ طبیعت عملکرد فیزیکی – مکانیکی٬ میبینیم که موجود زنده از آنجا که خود یک شئی نیز میباشد٬ پس قوانین فیزیکی (مانند جرم٬ جاذبه و متناسباً حرکت های مکانیکی) بر آن هم صادق است. اما فعل و انفعالاتِ درونی که منجر به تحرکات آن میگردد٬ خود از قوانین جدیدتر یا مکانیسم دیگری برخوردار می باشند. به عبارتِ دیگر٬ قوانینِ مربوط به حیات٬ در سطحی دیگر و فراتر از قوانینِ فیزیک و حتی «شیمیایی» رفته است. البته عناصر گوناگون به هر اندازه که در وجود جدید مادیت دارند٬ کماکان قوانین یا رفتارهای بنیادی مکانیک٬ فیزیک و فیزیوشیمیایی خود را اعمال می کنند٬ منتها هویت جدید٬ ماهیت حرکتی جدید و باطبع فراتری یافته است. در واقع آن قوانین فیزیو-شیمیایی٬ خود تابع و در خدمت قوانین حرکتی «جدید» حیات که همان مکانیسم متابولیستی یا عملکرد «سوخت و سازی» می باشد٬ قرار می گیرند!
به هر حال باید در بکار بردن عباراتِ تجریدی که قرار است ارتباطات میانِ اشیاء یا پدیده های مختلف را٬ منطبق با واقعیت حرکتی آنها نشان دهند٬ مراقب بود. مثلأ اگر بگوئیم که «ریشة همة تناقضاتِ مربوط به موجودیت زنده٬ برمیگردد به قوانین فیزیک»٬ به روشنگری ما چقدر کمک میکند؟ در واقع اگر حدی از صحت هم در این باشد (که هست)٬ پس چرا ما نگوئیم «ریشة همة تناقضاتِ مثلاً کالائی بر میگردد به تناقضاتِ مربوط به حالت عامِ فیزیکی اشیاء و پدیده ها»؟! بخصوص اگر این واقعیت را هم ذکر کنیم که «چون بالاخره آن هم مادی و هم حاوی اجزاء فیزیکی میباشد»!
واقعیت اینستکه٬ همینطور که برای پیدایش حیات و ادامة آن٬ وجود زمین با بسیاری از شرایط فیزیکی٬ شیمیایی و اقلیمی–طبیعی دیگر لازم بود و هست٬ برای پیدایش رابطه تولید کالایی نیز شرایطی میبایست از پیش فراهم شده باشد. شرایطی چون پیدایش سطحی از رشد تولید اجتماعی در بطن تقسیم کار اولیه و مازاد تولید در برخی اجناس و غیره .

از طرف دیگر بعدأ نشان خواهیم داد که چگونه این تضادِ درون فراورده های گوناگون ساخته شده بعنوانِ کالاها٬ که مبتنی است بر تضاد میان «ارزش استفاده» و «ارزش»٬ کل تولید و مبادلة کالائی را به سطحی میکشاند که تضادِ فوق از جنسی دیگر و در سطحی بسیار پیشرفته ترش در پیدایشِ کالائی جدید یعنی «نیروی یا قوه کار»٬ تبلور میآبد. از آنجا که در این سرتیتر «تضاد دیالکتیکی» مورد بررسی می باشد٬ لذا یک گریز به پله بالاتر می زنیم که شاید کمک کند آنچه که تا کنون بررسی کرده ایم را از زاویه ای تجریدی و به کمک زبان فلسفی اش٬ بهتر و عمیق تر درک کنیم. و آن اینکه آیا تضاد بنیادی که مکانیسم درونی رابطه تولید کالایی را در چرخة خود به حرکت در می آورد٬ خود «تضاد بنیادی» برای حرکت شیوة تولید سرمایه داری نیز می باشد یا خیر؟!
برای این شما را دعوت می کنم به سرتیتر بعدی مراجعه نمایید:

ادامه در صفحة بعد….