مفهوم ارزش اضافة مطلق و نسبی

کسبِ ارزش اضافه آن انگیزة ماهوی است که حیاتِ سرمایه را معنا و غنا میدهد. این امر گرچه به لحاظِ ارزشی مستقیماً منوط به وجود و اندازة سرمایة متغیر (V) است٬ اما شرایطِ بسیاری در کلِ عملِ تولیدی سرمایه داری لازم و دخیل میباشند تا بتواند با حداکثرِ ظرفیتش در شرایطِ معین کسب گردد. «ارزش اضافه» بخودی خود همیشه یک کمّیتِ معین است. یعنی آنچه که ما در اینجا قرار است که در دو حالتِ مفهومی یا دو زاویة دید از ابرازِ وجودش تعریف و درک گردند٬ در هرحال هر دو عملاً یک چیز٬ یعنی همان کمّیتِ معینِ «ارزش اضافه» میباشند. تبیین و درک این دو حالت اما٬ بسیار بسیار مهم است. چراکه فعل و انفعالاتِ عظیمی از وضعیت٬ حالات و رفتارِ سرمایه با ضرورتِ همیشگی اش در پروسة بازتولید و انباشتِ خود با این دو زاویة نگاه٬ قابلِ درک میباشند.

در پروسة کار به واقع به هر درجه ای که کالاهای جدید را بوجود میآورد٬ زمانِ کارِ به همان اندازه٬ «ارزشِ کل» خود را منعقد میکند. یعنی باید کالاهایی با «ارزش استفاده» ای خود بوجود آمده باشند که «ارزش» را در آن نگه دارند. با این وجود٬ تجریدِ امتدادِ زمانی کارِ معینی٬ از اول تا آخرِ هر ترمِ تولید٬ به مثابة سنگفرشِ ارزشی آن فرض میشود. همانطور که پیش از این اشاره شد٬ این فرض برای بیانِ تصویری و ریاضی موضوعِ  مورد نظرمان یعنی «کلِ ارزشِ تولید شده»٬ گرفته میشود. گرچه این تحویل از یک امرِ مشخص با همة اجزاء و جوارحش٬ به زبان ریاضی یا هندسی میباشد٬ اما در بیانِ واقعیتِ آن هیچ لطمه ای نمیزند. در عوض ما را به درک واقعیاتی بسیار کمک میکند. این عمل در بیان علمی بسیاری از حوزه های طبیعی (مثلِ فیزیک) وسیعاً استفاده میشود. مثالِ کوچکش اینستکه برای بیانِ مساحتِ فرضاً مثلث٬ ما آنرا در فرمولی از دو اندازة طولی مربوط به آن بدست میآوریم (یعنی میگوئیم: مساحتِ هر مثلث عبارت است از اندازة هر ضلعش ضربدر نصفِ ارتفاعِ ناظر بر زاویة مقابلِ آن ضلع).

با این ملاحظه٬ وقتی آن خطی که در سرتیتر قبلی٬ یعنی «نرخِ ارزش اضافه…»٬ فرض کردیم را در نظر بگیریم٬…

الف——————- C —————–ب———- V ———ج———– S ————ت

… با شروعِ پروسة ارزش زائی کار انگار ابتدا اندازة C که متناظر است با «ارزشِ قدیم» یا در واقع آن مقدار از سرمایة ثابت که به کالا منتقل میگردد٬ را میپوشاند. متعاقباً معادلِ اندازة V یا «سرمایة متغیر» را تأمین میکند. و در چند ساعت آخرِ کار است که گویا S یا اندازة «ارزش اضافه» را شکل میدهد. به اینترتیب٬ اگر ما امتدادِ زمانِ کار را بعد از نقطة «ج» در نظر بگیریم٬ کشیده شدن آن تا انتهای زمانِ کار یعنی تا نقطة «ت»٬ به ما مفهومِ «ارزشِ اضافة مطلق» را میرساند. به عبارت دیگر هرگاه بشکلی اندازة «ارزشِ اضافه» با افزایشِ طولِ کار٬ افزایش یابد٬ ما با شکلِ مطلق از اضافه شدنِ «ارزش اضافه» مواجه هستیم. مثلاً اگر سرمایه دار طولِ روز را از ۱۰ ساعت به ۱۲ ساعت افزایش دهد٬ در حالی که بقیة شرایط ثابت فرض شوند٬ معنایش اینستکه «ارزش اضافه» در آن واحد و به ازاءِ هر کارگر٬ مطلقاً دو ساعت بهش اضافه شده است. یا اگر فرض کنیم حالتی را که سرمایه دارِ ما با اضافه کردنِ یک یا چند کارخانه یا واحدِ تولیدیِ کاملاً مشابه٬ دست به انباشت بزند. در این حالت ایشان در واقع حجمِ «ارزشِ اضافه» هایش را به  تعداد واحد های جدید٬ چند برابر کرده است. ما این حالات را بعنوانِ افزایشِ اندازة «ارزش اضافه» بصورتِ «مطلقِ» آن مینامیم. کسبِ «ارزش اضافة مطلق»٬ معمولاً در پروسة انباشت در جوامعی که یا «نیروی کار» آماده به کار و نسبتاً «ارزان» از یک سو و/ یا قدرت و ظرفیتِ تکنولوژیکی به نسبه ضعیفی از سوی دیگر برخوردارند٬ بسیار معمول بوده یا میباشد. بعداً نشان خواهیم داد که چگونه صعود و سقوطِ اقتصادی (یعنی مواردی که در دورة معینی با نرخ نسبتاً فزایندة «رشدِ اقتصادی» یا برعکس٬ بکمک شاخص هایی مشخص میشوند) و سپس سیاسی «نظامِ شورویِ» به این جنبه از کسبِ ارزش اضافه برمیگردد.

حال اگر فرض کنیم طولِ مدت زمانِ کار و تعدادِ کارگران فرقی نکرده است (مثلاً همان ۱۰۰ کارگر در ۱۰ ساعت از روزِ کاری مشغول باشند)٬ اما با شگردی بتوان نسبتِ S در مقایسه با V را تغییر داد. مثلاً اگر به همان کارگران با همان شرایطِ تولیدی و طول همان ۱۰ ساعت و غیره٬ مجموعاً پولِ کمتری بدهند. در نتیجة آن «سرمایة متغیر» به نسبت کمتر میشود. و چون زمانِ کار تغییری نکرده است٬ پس نتیجه اینستکه میزانِ S یا «ارزش اضافه» به نسبتِ V افزایش مییابد. ما این نوع افزایش را «ارزشِ اضافة نسبی» مینامیم. مواردِ مهمی از این نوع افزایشِ نسبی «ارزش اضافه» به نسبتِ «سرمایة متغیر» (در حالی که زمانِ کار تغییری نکرده باشد)٬ مانند وقتی است که بارآوری کار در یک واحد یا کلِ جامعه بالا برود. مثلاً اگر یک واحدِ تولیدی با دستیابی اش به تکنولوژی جدید٬ بتواند در همان زمانِ کار و تعدادِ کارگرانِ قبلی٬ تعدادِ بیشتری کالا تولید کند٬ میتواند کالاهای خود را مقداری بیشتر از «کارِ مجردِ» فردی اش اما در عینِ حال کمی کمتر از «کارِ مجردِ اجتماعی» یعنی همان «ارزشِ» هنوز معتبرِموجود در جامعه٬ به بازار برای فروش عرضه کند. به این ترتیب با کنار زدن بیشتری از رُقبایش و فروش تعداد بیشتری کالای خود٬ به «ارزش اضافه» ای بیشتر دست میآبد. این افزایش در «ارزش اضافه» را میگوئیم «افزایشِ نسبی ارزش اضافه». در این مورد البته٬ به مجردی که بقیة رُقبایش به آن تکنولوژی کم و بیش دست یابند٬ «ارزش» کالا های همه به یک نسبت پائین خواهند رفت. در نتیجه واحدِ «زرنگتر» ما نیز دیگر از آن «سودِ فوق العاده» بی نسیب خواهد ماند.  یعنی اینجا کسبِ «ارزش اضافة نسبی» برای واحد مذکور٬ بسیار ناپایدار و فرار می باشد.

حالتِ بسیار عظیم تر و پایدارترش وقتی است که بارآوری تولید در تمام یا بخشِ قابلِ ملاحظه ای از تولیدات و خدماتی که مستقیم یا غیرِ مستقیم در حوزة کالاها و سرویس های مورد نیازِ طبقة کارگر در جامعة معین یا در حوزة مبادلاتی منطقه ای و یا حتی بین المللی میباشند٬ بالا روند. مثلاً با تحولاتِ تکنولوژیک برای تولیدات در زمینة کشاورزی٬ پوشاک٬ مسکن و غیره٬ «ارزش» آن کالاها کاهش یابد. در نتیجه کارگران با کسب حتی مقدارِ کمتری پول بعنوانِ دستمزدِ خود٬ کماکان قادر به خریدِ همان حجم یا مقدار از حداقل کالاهای اساسی موردِ احتیاج شان باشند. در این حالت٬ سرمایه داران میتوانند٬ بدونِ اضافه کردنِ زمانِ کار و حتی در حالاتی٬ علارغمِ پائین رفتن نسبیِ زمانِ کارِ روزانه (فرضاً در اثرِ مبارزاتِ اجتماعیطبقاتی کارگران)٬ کماکان «ارزشِ اضافه» به نسبتِ «سرمایة متغیر» افزایش یابد. این حالات از افزایشِ نسبی S در مقابلِ V ما را به درکِ بسیار روشنی نسبت به تحولاتِ سرمایه در کشورهای مُعَظّمِ غربی در اواخرِ قرن ۱۹ و دورانِ انحصارات در قرنِ ۲۰ و ۲۱ خواهد رساند.

ادامه در صفحة بعد…