پدیده “ارزش مبادله” و ضرورت پیدایش تاریخی پول

در پرتو مباحث تا کنونی و این واقعیت که در وجود کالا دو وجه به مثابه عامل محرک برای مبادله هویت یافته اند٬ ما به سطحی از درک میبایست رسیده باشیم تا ببینیم عملاً این کالاها در عرصة واقعی جامعه چگونه مبادله گردیده و می گردند. چرا که وجود یک وجه تجریدی محض قرار است پایه مبادله قرار گیرد. ما نباید فراموش کنیم که در واقع انسانها برای امرار معاش خود دست به تولید می زنند. و این تولید همیشه امری اجتماعی بوده است و خواهد بود. منتها جایی و زمانیکه کس یا کسانی تولید برای مبادله می کنند٬ معنایش اینست که از این طریق قرار است در نهایت از قابلیت های سودمند بودن آن اجناس استفاده کنند. خوب اگر چنین باشد در این فرم تولیدی٬ چگونه این اقلام مصرفی در دست یکدیگر جابجا می شوند؟ برای درک از «چگونگی» این امرعملی است که ما این رابطه را در بنیادهای اساسی اش مورد تشریح قرار دادیم. امری که تاریخ هزاران ساله دارد و ماهیت این چرخه٬ یعنی گردش مبادله ای کالاهای تولید شده٬ از ابتدای وارد شدن به این رابطه بوده و علارغم فرم یابی های متنوعش٬ کماکان اساس این امر اجتماعی می باشد.

برای تکمیل این مبحث٬ اینگونه موضوع را دنبال میکنم. اگر آنگونه که تا کنون تشریح شد٬ در نظر بگیریم که وجود «ارزش» قرار است پایه این مبادله باشد٬ پس این هویت کالایی که متکی بر یک پروسه انتزاع از بدو شروع هر تولیدی می باشد٬ می بایست مانند هر وجود تجریدی دیگر٬ در قالب مادیتی خارج از اذهان طرفهای درگیر در این پروسه (در هرسطح ش) به مَنِصة ظهور برسد. و این همچنین باید از قالب اولیه مادی خود که همان «کالای مشخص» می باشد٬ بیرون بیاید بدون اینکه آن مادیت جدید غیر واقعی و تصنعی باشد. در عمل مشخص تاریخی این پدیده کالایی٬ مبادلات خودبخود این شرط٬ یعنی «واقعی و غیر تصنعی» بودن را عموماً رعایت کرده اند. در غیر اینصورت امر مبادلات کالایی نمی توانست طی نسل ها پس از نسل ها٬ حالت قوام یافته پیدا کند.  مثل اینکه بخواهیم یک گوسفند را بر پایه وزنش با یکی دیگر از دیگر چارپایان محترم٬ معاوضه کنیم. در اینجا اگر کسی بخواهد بجای گوسفند٬ بالفرض ماکتی یا شمایلی از گوسفند را قالب کند٬ این می شود «تصنعی»!
منظور این است که مجدداً یادآور شوم که مشکل ما اینجا درک «چگونگی» مبادله یک کالا با کالای دیگر است و نه مبادله یک «کالا» با چیزی که صاحب «ارزش» (یعنی با مختصات آن «کار اجتماعاً لازم» مذکور) نمی باشد. البته ما بعداً برخی از این موارد را که بر پایه قوانین مبادلاتی موجود٬ به لحاظ حقوق اجتماعی پذیرفته گردیده اند را نیز مشخص و توضیح خواهیم داد. مثلاً خرید و فروش یک تکه زمین بکر که هیچ کار مشخصی از پیش رویش انجام نگرفته است. منتها این خود نه تنها در شرایط وجود سطحی از مالکیت خصوصی می بایست باشد٬ بلکه مشخصاً بر پایه وجود قوانین کالایی جا افتاده می تواند صورت بگیرد!
در هر حال٬ موردی که اینجا باید توجه شود اینستکه٬ وقتی در معادله حاصل شده از «ابراز وجود ارزش »٬ مانند مورد مثال مان که: «یک کفش به اندازه 2 کلاه می ارزد»٬ ارزش کالای کفش توسط 2 عدد از وجود مادی «کلاه» مشخص و بیان می گردد٬ ما فی الواقع به اینطریق «چگونگی» بیرون آمدن عامل تجریدی «ارزش» از کالای «کفش» را روشن کرده ایم! چرا که به این ترتیب است که میزان و اندازه «ارزش» در کفش (البته بطور نسبی که قبلاً روشن کردیم)٬ دارد با قامت مادی چیزی غیر از قالب مادی تا کنونی اش که کفش بود٬ تجلی یا وجود خارجی ملموس می یابد. به عبارت دیگر هیئت مادی ملموسِ کالای «کلاه»٬ این امر را تحقق می دهد. حال من یک فضای تصویری را تجسم کرده ام که ممکن است کمک کند تا اینجای کار را بهتر درک کنیم:

به عبارتِ تصویری و تجَسُمیِ من (ج. فام):
گوئی یک جهانِ پُرزرق و بَرقِ «فتیشیستی» و حبابی شکل داریم  که اجناسِ کالائی در آن  شناور میباشند! هر جا یکی ازآنها میخواهد ارزشش را محک بزند٬ به مثابة یک جادوگر اراده میکند و بقیه با ظاهر کردنِ تعدادی از هیکلِ خود بعنوانِ ارزش وی٬ در آئینة وجودِ شان٬ جلوی وی رژه میروند.
مثلاً یک دست کت و شلوار دامادی در انتهای قرن بیستم و در محدوده تهران دودآلود٬ میاد وسط و میگه «چند می ارزم؟»! اینجا اجناس گوناگون در «بازار بوزرجمهری شرقی» راه می افتند و به سیاق «سینه زنان کف به دهان سیدالشهدا»٬ با عَلمَ و کُتَل خود می آیند جلو «کت و شلوار دامادی» رژه می روند. قیامتی میشه… از «کفش های ترکیه ای»٬ «لباس های چرمی ایتالیایی»٬ «پارچه های مقدم»٬ «لباس های تمام قد عروس خانم» و چه و چه… بگیر تا ««زنگوله های بز بز قندی» و غیره هرکدام به ترتیب وقتی جلو «کت شلوار دامادی» که گفته میشود مال ترکیه است٬ می رسند٬ یکباره با ضریب عددی از واحدی از وجود خود به اون اعلام می کنند که چقدر می ارزد. مثلاُ «یک دست لباس عروس»٬ به «لباس دامادی»‌ می گوید: «تو یک پنجم هیکل من هم به زور بیارزی…!» و سپس با طعنه و تحقیر٬ می گوید: «برو جلو برام بوق بزن…»! و همینجور دونه بدونه می آیند و تعدادی از «هیکل» خود را وجه المعامله برای تعین «ارزش نسبی» اون «کت شلوار دامادی» قرار می دهند.
و به این ترتیب (و علیرغم برخی «زخم زبون ها»)٬ کالای مذکور از تآییدِ مجددِ «ارزش»ش توسط بقیه بخود میبالد٬ احساسِ افتخار و آرامشِ خیال می کند! و جالب اینکه دقیقاً همین کار را هر یک از کالاهای دیگر٬ در عینِ حال میتوانند انجام دهند. بنابراین همه خود را از یک خانواده احساس میکنند!!!
(۱- هشدار اکید: این تمثیل دنباله دار٬ گرچه جنبه هایی از روند واقعی را در خود دارد و به همین خاطر کمک کننده است٬ اما کلیت آن «من درآوردی» و لذا ذهنی است! بنابراین٬ لطفاً نروید مثلاً بعنوان «ایدآلیسم هپروتی» من نقدش کنید…!)

تا اینجا ما هنوز از چارچوبه ای که قبلاً تشریح کردیم خارج نشده ایم.
حال اگر تصور کنید که در طول تاریخ مبادلاتی٬ کالا های معینی نقش معادل را مثل کالای «کلاه» در مثال فوق٬ برای بیشتر کالاهای دیگر نیز بازی کنند. به این ترتیب آن کالا بصورت «کالای معادل عام» نقش اجتماعی می یابد. اینجاست که ما به درک از مفهوم  «ارزش مبادله» بیشتر نزدیک خواهیم شد. مثلاً وقتی در بازارهای مبادلاتی٬ کالایی چون «نمک» این نقش را بیشتر به عهده می گیرد٬ به این معناست که بقیه کالاها٬ میزان «ارزش» خود را به نسبت میزانی از «وزن نمک» بیان می کنند. مثلاً می گویند «یک کیلو برنج» یا «یک کیلو گندم» به اندازه «یک تُن نمک» می ارزد. و یا «یک جفت کفش» به اندازه «۵ تُن نمک» می ارزد! معنای پُشت این معادله ساده این است که در شرایط بازار کالایی در آندورة معین٬ «ارزش» یا «کار اجتماعاً لازم» موجود در فرضاً یک کیلو برنج٬ به اندازه «ارزش» یا «کار اجتماعاً لازم» نهفته در یک تُن نمک می باشد. اما نحوه تجلی آن در صحنه اجتماعی به همان صورت نسبی است که در معادله ساده فوق بیان گردید. در واقع در شرایطی که «ارزش» پنهان در کالاها با اندازه های کمّی از وجود کالای دیگری به مثابه «کالای معادل عام»٬ بیان و به این ترتیب اعلام می شوند است که میتوانیم بگوئیم کالاها دارای «ارزش مبادله» *1 میباشند. در حالی که در واقع٬ همان «ارزش» در وجود *2 اندازه یا تعدادی از کالای معینی است (مثلاً یک کیلو برنج) که چون بطور نسبی توسطِ هیئت مادی مشخص کالای دیگر (یعنی یک تُن نمک) که به مقام «معادل عام» ارتقاء یافته است٬ ارزشش اعلام میشود٬ به عنوان «ارزش مبادله» کالاهای طرف اول چون برنج و گندم٬ بیان میگردد. اینجاست که متوجه می شویم٬ وقتی گفته بودیم٬ «ارزش مبادله» در واقع فرم پدیده ای و ملموس شده «ارزش» یک کالا می باشد و این در جریان مبادله حاصل می گردد٬ یعنی چی!
اینچنین است که با درنگ و تعمق بیشتر می توانیم دریابیم در مقایسه با درکی که می گوید: «خیر٬ کالا در جریان تولید تجرید نمی شود٬ بلکه در جریان مبادله تجرید می شود»٬ چقدر متفاوت است. یعنی همانطور که پیشتر نشان دادیم٬ نه تنها امر تجرید از «هر کار» تولیدی٬ خود در جریان پروسه تولید٬ مایه ارزش می شود٬ بلکه در جریان مبادله اتفاقاً آن مایه ارزشی٬ هم به مثابه «ارزش» شکل نهایی می گیرد و هم با ملموس شدنش در قالب «ارزش مبادله» می تواند قابلیت مبادله یافته و در نهایت امر مبادله صورت گیرد. به عبارت دیگر٬ کسی که این گونه فرمولبندی می کند٬ نه تنها درکش از مکانیسم واقعی روند تولید کالایی بسیار به دور است٬ بلکه درکی وارونه را دارد ارائه می دهد (برای این وارونگی به زیر نویس *2 در مبحث «ث – فتیشیسم کالایی و راز آن» مراجعه شود).
ما این فرمولبندی را در پرتو اجزاء دیگر آن در مبحثی جداگانه بیشتر موشکافی خواهیم کرد.

—————- در این زیرنویسها موضوعات مهمی در درک از تفاوت میان مقولات «ارزش» و «ارزش مبادله» بصورت جدلی و با اتکاء به نقل قول هایی از مارکس٬ مورد بحث قرار گرفته است:

*1- و *2- توجه: لینک زیر در صفحه دیگر باز می شود!
مطلب مربوط به هر دو زیرنویس ها٬ در این لینک موجود است: لطفاً به این لینک برای «زیرنویس های ۱ و ۲» کلیک کنید! 

—————————— پایان زیرنویس های *1  و *2

ادامه متن:
گرچه فرایند مبادله هر کالا با کالای دیگر با مختصاتی که در مبحث قبلی مشخص کردیم (یعنی فرم های «ابراز وجود ارزش»)٬ آن حلقة مادی ملموس برای ممکن شدن امر مبادله٬ بوده و می باشد. اما روند تاریخی گذار از «فرم معادل» اولیه (که بصورت منفرد و اتفاقی بود) به «فرم معادل عام»٬ خود ضرورت پیدایش «پول» را ایجاب کرده است.
اینچنین است که شکل جنینی “کالا-پول” به واسطة ابراز وجودِ ارزش کالاها در این دوقطب (منظورم فرم ارزش نسبی و فرم معادل)٬ از یک طرف و پیدایش کالاهای معینی در «فرم معادل عمومی» از طرف دیگر٬ پا به عرصة وجود می گذارد.
از آنجا که فرم مادی ملموس یعنی همان «ارزش مصرف» کالایی که ارزشش در قطب «معادل عام» مبنایی برای نشان دادن ارزش کالاهای دیگر می گردد٬ لذا بطور عملی خصوصیاتِ طبیعی٬ فیزیکی و نیز قابلیت مورد استفاده ایی آن کالا (یعنی «ارزش مصرفش»)٬ در این «قطبِ معادل عام» بسیار مهم است. واقعیت اینکه در طول تاریخ بتدریج این نقش به فلزاتی چون نقره و بخصوص طلا داده شد. چرا که با حجم کم حامل اندازة ارزشی نسبتأ بالائی هستند. باضافة اینکه ارزش مصرفشان در طول سالها و با دست بدست شدن آنها٬ زایل نمیگردند (البته اگر دقیق بگوئیم: در مدت زمانی نسبتاً طولانی٬ به مقدار جزئی سائیده میشوند. که این خود برای ایفای چنین نقش عظیم اجتماعی٬ بسیار قابل ملاحظه بوده و می باشد!). همچنین٬ تقسیم پذیر٬ شکل پذیر و از قابلیت حمل خوبی نیز برخوردارند و الی آخر. در این پروسه٬ حکومت های با قوامتر٬ دست به ضربِ سکه هایی مخصوصِ خود٬ توسط طلا٬ نقره و آلیاژهایی از آنها میزدند.

به این ترتیب می توانیم درک کنیم که چگونه طول هزاران سال از مبادله کالایی٬ امر مبادله بر پاشنه عملکرد ذاتی «ارزش» در کالاها٬ چرخیده و می چرخد. در واقع شگفتی عملی آن٬ همچنین از این جنبه است که در مبادلات روزمره طی اینهمه سال از قرون و اعصار٬ انسانهای درگیر در این روند تولید کالایی٬ در هر سطح خود از پیشرفت و جا افتادگی اجتماعی اش٬ احتیاج به محاسبه قطعی از اندازه «کار انتزاعی اجتماعاً لازم» یعنی «ارزش» کالاهای خود٬ نداشته اند. چرا که این برابری های ارزشی بطور نسبی می باشند (به مبحث قبلی مراجعه شود). گرچه اکنون سالهاست که «اقتصاد دان ها» در حوزه هایی از دخالت دولت بر امر مبادلات٬ این اندازه «ارزشی» را در اشل های ملی و یا مواردی که لازم باشد در سطح منطقه ای یا بین المللی٬ تا حدی محاسبه کرده و در نظر می گیرند. اما در روند های واقعی و روزمره٬ کماکان تجرید کار مشخص٬ در قالب زمان و شدت کار به مثابه بنیادِ تار و پودی یا «جوهر ارزش» از یک طرف و «قانون عرضه و تقاضا» و رقابت ها٬ برای شکل دادن کمّی به آن بنیاد جهت صافکاری و قالب بندی اش از طرف دیگر٬ هویت «ارزشی» را درون کالاها عملاً جایگیر می کنند. باضافه اینکه در پروسه واقعی٬ همانطور که در فوق مشخص گردید٬ «ارزش» در فرم پدیده ای خود٬ یعنی «ارزش مبادله» ایش٬ عامل مبادله و گردش کالاها می گردد و نه اندازه حساب شدة خود «ارزش»! به این ترتیب است که میتوان درک معینی از «ذات رابطه اجتماعی» این پدیده تاریخی بدست آورد.
در مباحث بعدی درباره پول این وجه بیشتر روشن خواهد گشت. 

همچنین ما باید بعداً به مدل «برنامه ریزی مرکزی» که در کشور های موسوم به «کمونیسم بلوک شرقی» یا «سرمایه داری دولتی»٬ برای بررسی اینکه «قانون ارزش» و تبعات آن تا چه حد در آن نوع اقتصاد وجود داشته و یا اعمال میگردید٬ تا سطحی بپردازیم.

****************************************************

ادامه در صفحه دیگر ….