شرطِ تاریخی در تبدیل پول به سرمایة مدرن

همانطور که در فوق ذکر کردیم٬ پروسة ارزش افزائی سرمایه٬ نه در گردش صِرفِ کالائی یعنی کپک٬ که در جائی است که پول حرف اول و آخر را میزند. اما با تدقیق بیشتر که پیشتر هم اشاره شد٬ پول در هر میزان یا کمیتش هم بخودی خود نمیتواند منشأ ارزشِ جدیدی باشد. پول در بنیادِ کالائی خود صاحب «ارزش» یعنی انعقادِ کارِ مجرد انسانی میباشد. به عبارتِ دیگر خود کارِ تَجسُد یافته یا «کارِ مُرده» میباشد. با پول هرچیزی که در سطح ارزشی خودش «قیمت» یافته را٬ میتوان خرید. از جمله میتوان آن را به انبوهی از کالا های لازم برای پروسة هر کاری تبدیل کرد. یعنی وسايل و ابزارِ تولیدی و مواد خام٬ را با آن خرید و در شرایط لازمی چون کارگاهها در قطعاتی از زمین (یا حتی روی آب یا بالای آسمان!)٬ همه را گِرد آورد. اما اگر این شرایطِ بالقوه خلاق را هزاران سال هم جائی نگه داشت٬ نه تنها هیچ «ارزشی» بهش اضافه نمیشود٬ بلکه واضح است که توسط قوای طبیعی پیرامون (مثلِ اکسیژن و رطوبتِ هوا)٬ کم و بیش بسرعت رو به تحلیلِ و فرسودگی طبیعی رفته و متعاقب آن منجربه ازدست رفتنِ ارزش آن خواهد شد. تازه هرچقدر هم سالم مانده باشد٬ ممکن است طی گذشتِ زمانی٬ بواسطة پیدایشِ تکنولوژی پیشرفته تر دچارِ «فرسودگیِ روحی» گردیده و کلاً «از کارافتاده» محسوب و از دورِ تولیدی خارج شود. در این مسیرِ بی تحرکی اما٬ تنها شانسی که ممکن است برای «احیای ارزش»-ش داشته باشد این است که پس از «هزاران سال» به مانندِ «فسیل های دایناسور» ها به موزة تاریخ و شاید مردم شناسی بُرده شوند. و در دنیای آکشن های «میراثِ فرهنگیباستانیِ ملی» و غیره٬ توسطِ میلیاردرهای علاقه مند٬ «قیمت گذاری» مجدد شود!  در هر حال «چیزی برای صاحبِ اولیه اش نخواهد ماسید».

خوب پس چگونه میتوان با حضورِ پول به عطشِ «ارزش افزائی» سرمایه مان٬ آبِ حیات بخشید؟   

ما قبلاً دو موردِ فرمولیِ ۱-)  پکپ یا سرمایة تجاری٬ و۲-)  پپ٬ یعنی رباخوار٬ را توضیح دادیم. اما اگر «سرمایه دارِ سنتیِ» ما بتواند خودش شرایطِ تولید را فراهم کند چی؟!  بله٬ در حالتی که بنیادِ رابطة تولیدی تاریخاً به سطحی از رشد و نُضجِ خود رسیده باشد٬ چرا که نه؟! مسئله این است که آن «شرایطِ تاریخی» چیست؟

از آنجاکه قصدِ «دقمرگ» کردنِ شما را ندارم٬ مختصراً به دو مؤلفه تاریخی و اجتماعی در این رابطه فعلاً بسنده میکنم:

اولآ باید٬ قابلیتِ تولیدی جامعه در واحدهای معمولِ تولیدی٬ شاملِ صنعت و کشاورزی به سطحی از بارآوری رسیده باشند که میزانِ ارزشِ کالاهائی که تولید میشوند٬ در مجموع٬ بیشتر از کلِ ارزشِ کالاهای موردِ نیازِ اساسی برای کل نیروی کارِ درگیر٬ باشند. البته این میزانِ «حداقل» در شرایط و عُرف داده شدة اجتماعی آنان٬ تعیین یا در سطح متوسطی قابل تخمین میباشد

در ثانی٬ در عینِ حال انسانهایی حاضر و آمادة کار باشند که «آزاد» از مالکیت ابزار و وسائلی برای تولید جهت رفع نیازمندیهای خود باشند. همچنین٬ نه «بَردِه» باشند و نه «رعیت».  چرا که برده و رعیت ها آزاد نیستند که صاحب «نیروی کار» خود باشند. 

این پیش شرطهای تاریخی٬ با پیشرفتِ نقش و کارکردهای پول به مثابة تَجَسمِ مادیِ جدائی «ارزش مصرف» و «ارزش» و بدنبال آن گسترشِ فُرمهای متنوعِ پول بعنوانِ کالای معادل٬ وسیلة گردش (یعنی خرید و فروش)٬ وسیلة پرداخت (حتی نسبتاً مستقل از گردش)٬ قابلیتِ زراندوزی و پولِ جهانی٬ زمینه را در دل شیوه های تولیدی دیگر بویژه فئودالیته بوجود آورد. حال برای تشریح آن لازم است از پروسة کار شروع کنیم.   

ادامه در صفحة بعد…