چگونگی تجرید کار و نقد یک بینش اسکولاستیکی

در پرتو مباحث مربوط به روند تولید کالایی٬ ما تا کنون می دانیم که «ارزش» کالا ها از ضرورت عملی روند گردشی تولید کالایی در جامعة انسانی برگرفته و موجودیت یافته است. تا اینجا٬ ما «ارزش» را به مثابه یک هویت تجریدی تبیین کرده که از سرشت «کار عام انتزاعی » مایه گرفته و بطور کمّی با شرایط معین تولید و مبادلات کالایی محدود و مشروطِ می گردد. یعنی پروسه مشخص تولید مبنا و اصل کار است درحالیکه بازار و رقابت شرط تحقق و تاثیر گذار بر اندازه کمّی آن کار تجریدی برای شکل دهی و پرداخت نهایی «ارزش».

برای وارد شدن به این مبحث تکمیلی٬ لازم است سوالی که در زیرنویس *4 از مبحث قبلی یعنی «پ – “کار عام” انتزاعی به مثابة جوهرِ ارزش.» مطرح شد٬ را بررسی و پاسخ بدهیم. سوال این است که «آیا کار در روند تولید مجرد است (یا می شود) و یا در روند مبادله؟». البته پاسخ مشخصی در اصل متن از مبحث «ب – سرشت دوگانه کار مادیت یافته در کالاها» داده ام. اما اینجا از یک بُعد دیگر و در یک نگرش کلی میخواهم به این سوال و یک مورد دیگر که مربوط به این زاویه نگاه می باشد٬ بدهم.

نگاه اجمالی به بنیادهای تاریخی و اجتماعی از بینش اسکولاستیکی:

پیش از پرداختن مستقیم به موضوع٬ باید گفت که  طرح سوال به این شکل خود ناشی از یک نگرش کم و بیش «ایستا» (Static) از روشی قدیمی برای تحلیل می باشد. یک جورایی مثل این است که سوال کنیم آیا درخت٬ دانه را بوجود می آورد یا دانه٬ درخت را؟! در واقع اگر ما ریشه بنیادی و تاریخ تحولیِ  عموماً کهن پدیده های اینچنینی را٬ هنوز نتوانیم تشخیص بدهیم٬ در نتیجه ممکن است سوال را اینگونه نیز طرح نماییم. و بخصوص اگر جواب سوال کننده خود تنها اشاره به یک طرف یا یک سر آن باشد. این روش سوال برای بررسی و نزدیک شدن به شناختِ موضوعات مختلف٬ خود مکتبی دارد. منظورم از «این روش سوال و جواب»٬ از جمله اینستکه ما روندها و پدیده ها (بخصوص در حیطه جانداران)٬ که مکانیسم های درونی و ضرورتهای بنیادی٬ کل چرخه پدیده ایش را به حرکت می آورد٬  را بصورت جزء-جزء٬ در این مقطع یا آن مقطع و عموماً در یک تقسیم بندی مکانیکی در نظر گرفته تا آنها را به این شکل جدا از هم تبیین نماییم. بعد یک جوری در ذهن خود این «اجزاء» شناخته شده را به هم وصلشان کنیم. اینجاست که بسته به اینکه چه تجربیات٬ دانش عمومی یا دانش در حوزه معین و یا چه سیستم فکری و حتی فرهنگی٬ مذهبی یا ایدئولوژیکی داشته باشیم٬ نوع «اتصال ذهنی» اش میتواند متفاوت باشند. حاصل شناخت در این حالت٬ عموماً «سطحی»٬ کم و بیش «مکانیکی»٬ با ملغمه ای از سیستم «سازی های ذهنی »٬ از آب در خواهد آمد. 
ما یک مورد دیگر از این نوع نگرش که پدیده ها از ریشه تکاملی خودشان جدا درنظر گرفته می شوند و سپس حتی آن ریشه ها مورد انکار نیز قرار میگیرند٬ را در ارتباط با «ارزش» و «رابطه تولید سرمایه داری» داشته ایم. منظورم آن نظری است که صریحاً مبنا و ریشه تاریخی پیدایش و وجود «ارزش» پیش از سرمایه داری را نفی می کند. که به این ترتیب نه تنها مستقیماً منکر وجود «ارزش» در ماقبل «کاپیتالیسم» میشود٬ بلکه منطقاً می توان نتیجه گرفت که با این دیدگاه محدود نگرانه٬ می بایست منکر وجود رابطه تولید و مبادلات کالایی٬ و عجیب تر از همه منکر وجود «پول» به واسطه وجود این رابطه کالایی٬ در پیش از سرمایه داری شویم! البته من با ارجاع مستقیم به نقل قول وی٬ به نقد آن نسبتاً بطور مفصل٬ در زیرنویس *1- از مبحث «الف – “ارزش استفاده” و “ارزش”…»٬ پرداخته ام. اما ذکر آن اینجا از این جهت اهمیت دارد که مثل این مورد اخیر٬ بگویم که جدا از ایرادات تکان دهنده اش٬ به لحاظ زاویة نگاه٬ نوع سوال و جواب و سپس روش تحلیلی از پدیده ها٬ کم و بیش در همین چارچوب «اسکولاستیکی» قرار دارد. منتها صاحبین این دیدگاه٬ در ادامه تحلیلی خود به واسطه تناقض درونی این مکتب با متودولوژی دیالکتیکی مارکس٬ گاه به نظرات وارونه و «ایده آلیستی» نیز گرفتار خواهند شد. بعداً به این مورد نیز خواهم پرداخت (به «زیرنویس ۳: تأملی در جایگاه «عبارت» واژگون کننده» مراجعه شود).
در هر حال این نحوه از سیستم کلاسه بندی کردن و جوانب دیگر مربوطه اش٬ خود در سطحی از پرداختن به موضوعات علمی بود که در دوران بلوغش تا حدی همراه و سازگار شد با رشد فزاینده تولید کالایی. از طرف دیگر٬ در یک ارتباط درونی متناسب با ضرورت رشد و میزان گسترش این روند کالایی در اروپای میانی و غربی٬ آشکارا مقارن شد با بارقه های همه جانبه از سیاست٬ فرهنگ٬ هنر و البته بخصوص علوم در بسیاری زمینه ها٬ در پیدایش جامعه ای فراتر از مناسبات تا کنونی ارباب-رعیتی (فئودالیته Feudalism) در دوران خود. در بستر تاریخ شناسی٬ آن دوران به عصر رنسانس مشهور است. دورانی که تا انتهای قرن ۱۷ نیز امتداد یافت. اسم آن متُد تحلیلی٬ «مکتب اسکولاستیکی» (Scholastic School) است که اشاره دارد به روش بررسی و تحقیق در قرون وسطا (قرن ۱۲ تا اواخر ۱۷)٬ که سلطه ای بلامنازع و اعتباری همه جانبه داشت. این روش به درستی٬ کماکان در بسیاری از حوزه های علمی٬ بخصوص مکانیکِ اجسام و اجرام که به کمک ریاضی و هندسه قدیم بود٬ هنوز کاربرد کم و بیش وسیع و آکادمیک  خود را دارد. همچنین با شامل کردن عناصر جدید نگرشی برای منعطف کردن روشهای بررسی و نزدیک شدن به موضوعات٬ همراه است.
{بعد از تحریر اولیه: به نظر من٬ نماد نهایی این مکتب در فلسفه و جهانبینی عقل گرایی «اسپینوزاBaruch Spinoza.» مسطور گردید. فلسفه ای که به وحدانیت خدا در طبیعت قرار و آرام گرفت. وی معتقد بود که طبیعت و باطبع انسان رو به کمال عقلی می روند. گویی اسپینوزا٬ آخرین پله فلسفی در عروج فلسفه هگل گردید!}
در دوره خود اما٬ در مقابل آن نوع از تحقیق و بررسی بود که روش و شیوة تحلیل دیالکتیکی توسط «فردریک هگل» در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ بصورت «مدرنی»٬ پدیدار گردید که خود متکی بود بر پیشرفت نسبتاً جهش وار علوم در زمینه های مختلف. 

پروسه تولید و مکانیسم عینی و درونی تجرید کار در آن:

حال خوب است که ببینیم جواب چیست تا از این طریق بلکه تا حدی هم بتوانیم تقاطع نگرشی در نحوة تحلیل را دریابیم.
با استناد به بحثی که تا کنون داشته ایم٬ می توانم بگویم که بنیادِ «ارزش» در حین کار تولیدی معتبر٬ به اندازه و به بموازاتی که کالای مشخصی را دارد شکل میدهد٬ در همان کالا٬ بقول مارکس٬ «انعقاد» نیز می یابد. پس پروسه تولید معینی از کالاها (مثلاً ساختن کفش)٬ برای مبادله با کالا های دیگر است (فعلاً از واسطه پولی صرف نظر میکنیم). حال بعد از مبادله٬ تولید کنندگان و (یا) صاحب کار قرار است به مجموعه ای از اقلام مصرفی برای خود و خانواده خود و همچنین مواد کار و ترمیم اصطحلاک ها٬ دست یابند (نیز صرفنظر از سود و پروسه انباشت در موارد سرمایه داری). تا اینجا ما یک روند گردشی را داریم که کالاهای مذکور بعد از مبادله٬ دیگر باید مورد استفاده واقع گردند. یعنی کالاها در این چرخة ساده شده٬ بعد از مبادله٬ ارزش شان تحقق یافته و دیگر کالا نیستند (به این مورد بعداً خواهیم پرداخت).

حالا سوال اینستکه آیا من و شما میتوانیم بگوئیم که در هر کجای این گردش یعنی از شروع تولید کالاهای مشخصی تا مقطع پایانی وظیفه یا عملکرد فعال «ارزش» (یعنی تحقق «ارزش» در آخرین حلقه مبادله)٬ «کار عام تجریدی» حضور دارد؟ یا خیر؟!
برای پاسخ به این سوال٬ همانطور که بارها در این متن گفته شد٬ کماکان تاکید می کنم که منظور ما این نیست که من و شما و یا هر فرد دیگری قرار است آنرا در خارج هر پروسه تولید (چه همان موقع و چه هزاران سال بعد)٬ به مثابه یک موضوع علمی بررسی کنیم! پس جواب به هیچ وجه در این نیست که ما چه درکی از این پروسه را داریم و میخواهیم ارائه دهیم. بلکه این است که نشان دهیم در خودِ پروسة واقعی تولید در هر سطح از تکامل تاریخی اش٬ آیا «کار مجرد» حضور فعال دارد یا نه؟ و در صورت مثبت بودن٬ چگونه؟

اول از مورد ظاهراً ساده اش شروع میکنیم. یعنی مقطع بازار که قرار است کالاها با هم مبادله شوند را در نظر می گیریم. در این محدوده به نظر می آید که ما با آن دوست سوال کننده مان اتفاق نظر داشته باشیم. اما «اتفاق نظر» در این قسمت را فعلاً با یک شرط می توانم بپذیرم! یعنی اگر هردو در مضمون این جواب٬ توافق داشته باشیم که: … بله در جریان مبادله٬ «کار مجرد» نه تنها حضور دارد بلکه اساساً امر مبادله بر پاشنه آن می چرخد. چرا که دوست مذکور ما که نقل قولش را در «زیرنویس ۴: آیا “کار در روند مبادله مجرد می شود”؟» از مبحث قبلی٬ بطور کامل آورده بودیم٬ خود چنین فرمولبندی کرده اند: «خیر، کار در روند تولید مجرد نمیشود، در روند مبادله مجرد میشود.» (با تاکید خودش بر «مبادله»). پس ما دیگر روی کیفیت این توافق فرضی مکث نمی کنیم (چون همینجا نیز اختلاف درک جدی وجود دارد که در انتهای این مبحث مشخصاً روشن خواهد شد!) و می رویم سر موضوع اصلی و اتفاقاً آشکارِ مورد اختلاف:
در این حالت اگر بخواهیم جواب را روشن کنیم٬ من قبل از هرچیز٬ شما را در مقابل این سوالات هم خانواده قرار می دهم:

۱- آیا درست است که بگوئیم٬ در هر سطح از تولید کالاهای معینی (چه الان و چه بالفرض هزار سال پیش از تاریخ مکتوب بشر!)٬ کس یا کسانی که مسئول روند تولیدی هستند٬ فعالانه می خواهند کار خود را با شدت معینی و در زمان هر چه کمتری انجام دهند؟ به عبارت دیگر آیا درست است که تولید کنندگان فرضی ما٬ می خواهند کل کارشان را در اصرع وقت انجام دهند؟ یعنی تا جایی که وسائل و ابزار٬ سازماندهی تولید و باطبع کشش فیزیولوژیکی فرد یا افرادی که مستقیماً درگیر تولید هستند٬ اجازه می دهند؟! و البته همچنین با این فرض که آنرا با کیفیتی که به ارزش مصرف محصولاتشان صدمه ای نزند٬ انجام دهند؟

۲- اصولاً چرا تولید کنندگان یا سازماندهندگان تولید٬ بر روی روش های تولید برای کم کردن زمان کار  و بالا بردن «شدت کار» برای هر واحد تولیدی٬ طرح و نقشه می ریزند *1 ؟! آیا درست است که: اولاً این کار را مستمراً انجام می دهند؟ در ثانی٬ برای این انجام می دهند که ارزش کل کالاهایشان٬ قدرت بیشتری برای کسب کالا های دیگر در طی مبادله٬ داشته باشد؟ 

—————– زیرنویس مربوط به «طرح و نقشه» برای زمان و شدت کار

*1 – دقت کنید می گویم «طرح و نقشه» برای «کم کردن زمان کار» و «بالا بردن شدت کار»٬ جدا از اینکه کفش تولید می کنند یا کلاه! یعنی این «طرح و نقشه» گرچه با «طرح و نقشه» برای سازماندهی خود پروسة مشخص تولید کالای مشخصی (مثلاً تولید کفش)٬ درهم بافته و درواقع لاینفک می باشند٬ اما معطوف به تنظیم شدت کار و نیز تنظیم زمان کار که عموماً متصل و متکی به هم و در عین حال محدود و مشروط کننده یکدیگرند٬ می باشند.
مثلاً اگر قرار باشد برای تولید کفش اول چرم را بگیرند و روز بعد بروند چاقو و تخته ها را بگیرند و کارگران را فراخوانند تا بخشی از کار را شروع کنند. بعد «به قوه الهی» چند روز یا چند هفته بعد بروند میخ و سوزن و نخ و بقیه مواد و شرایط مربوطه را تکمیل کنند و دوباره کارگران معطل مانده را به کار گیرند…. و «قس علی هذا» (بله …میدونم این «اسلوموشن slow motion» مخصوص خودم است و هیچ هم خنده نداره…)! … آنوقت چی؟ آیا کفشی ساخته نمی شود؟ البته که می شود. و چون زمان زیادی دارند٬ شاید هم کیفیت کفش های مبارکِ بازارشان کمی و تا قسمتی هم بهتر بشود.
حال اگر با این تصویر اغراق آمیز٬ یعنی «طرح و نقشه» ای که از نظر فنی برای تولید مشخص خود کفش مشکلی ندارد٬ اما ضایعات زمانی و شدت کاری اش بسیار محسوس است٬ برویم پیش مسؤلین تولید کفش و آنرا ارائه دهیم٬ فکر می کنید چه جوابی خواهیم شنید؟ فکر نمی کنم تصور اینکه چه جوابی خواهیم شنید سخت باشد. بله٬ ملایم ترین و “با تربیت” ترین چیزی که به من و شما خواهند گفت (با لاپوشانی کلمات نا مناسبش!)٬ اینستکه: «… این اقتصادی نیست…»! یا «… صرف نمی کند که با این روش کار کنیم»؟! یعنی چی «اقتصادی نیست یا صرف نمی کند»؟! خوب فکر میکنید پشت این جواب واضح و عامه فهم٬ چه خوابیده است؟
در ادامه بحث این موضوع را روشن می کنیم.

——————————————— پایان زیرنویس *1

ادامه متن:
حال اگر در مقابل این سوالات که در محتوای خود بسیار بهم مربوط می باشند٬ شما بگویید «نه درست نیست!» و یا جوری بخواهید از جواب به این سوالات بسیار روشن که همیشه موضوعیت در هر نوع و هر سطح از تولید کالایی دارند٬ شانه خالی کنید٬ بدین ترتیب٬ متاسفانه بنده از ادامه بحث بازخواهم ماند! چرا که مشکل ما آنگاه در جای دیگر و سطحی دیگر است!

اما اگر با هم قبول داشته باشیم که چنین است٬ آنگاه من میگویم:
خوب این ملاحظات فعال
(که از جواب مثبت به دو-سه سوال فوق گرفته میشود) خود از اول تا آخر هر پروسه تولید کالایی٬ حضور فعال دارند. به عبارت دیگر (با علم بر این واقعیت که محصول کارشان برای مبادله است و نه استفاده شخصی)٬ این ملاحظات نه تنها در ذهن و آگاهی مسئولین تولید وقت قویاً و هر لحظه حضور داشته٬ بلکه در نوع برنامه ریزی تولیدی معطوف به زمان و شدت کار٬ طی نسل ها از گذشتگان خود تا آن زمان مورد نظر٬ کم یا بیش پی ریخته و در تکنولوژی ها و روش های تولید گوناگون درونی شده است.
معنایش این است که در هرمقطع تاریخی از رشد فن آوری تولیدی اگر نگاه کنیم٬ می بینیم که در تکنولوژی وقت٬ نه تنها روش تولید مشخص برای هر محصولی را داریم بلکه نوع صرفه جویی در زمان انجام آن با شدت کار معینی به منظورِ بیشترین بارآوری کار در مقایسه با روش های تولید مشابه و نیز تولید دیگر کالاها را نیز در کلیت وجود خود٬ داریم. مثلاً اکنون تکنولوژیهای عظیم برای تولید انواع اتوموبیل ها نمی توانند از بکار گیری «آدمک های مصنوعی یا رُباتها Robots»٬ در مکانیسم درونی خود اجتناب کنند. و این نه صرفاً برای اعمال دقت فنی بیشتر (که در مواردی می تواند کمتر هم باشد)٬ بلکه چه بسا مهمتر از آن برای تولید هرچه بیشتر محصولات خود در کمترین زمان اجتماعاً لازم در این دوره٬ می باشد.
به این ترتیب است که ما درواقع مسئله را خودبخود حل کرده ایم! چرا؟ چون هرکس یا کسانی که مسئول تولید هستند
(چه خود مستقیماً برای آن تولید کار کنند یا نه)٬ بخودی خود٬ کار تولیدی مشخص خود را قبل از هرچیزی٬ تجرید کرده اند. در غیر اینصورت نه منطقاً و نه عملاً٬ نمی توانند «زمان پروسه کار» خود را٬ اولاً با کمیّت های عددی در نظر بگیرند. در ثانی٬ با زمان پروسه کارهای دیگر تولید کنندگان٬ در مقایسه قرار دهند. از زاویه ای دیگر اگر درنظر بگیریم٬ بدون انتزاع از پروسه هر کار معینی٬ آن سازمانده یا سازماندهندگان بالا بردن بار آوری در «زمان کار» کوتاهتر و «شدت کار» بیشتر٬ نمی توانند انتظار تاثیرگذاری بر ارزش کارشان و در نتیجه برای جذب کالاهای بیشتری حین مبادله٬ داشته باشند! مگر اینکه در واقع برای اندازه گیری پروسه کارشان توسط «زمان کار» (در شدت کار معینی)٬ ابتدا آنرا بصورت «کار عام» خود تجرید کرده باشند. برای همین هم انتظارشان از مبنای مبادله همین وجه تجریدی می باشد! و نه تنها کار خود بلکه در عین حال یک ملاحظه در تخمین تجریدی روی کار های دیگر در حوزه های دیگر و بخصوص کار رقبای خود در همان حوزه تولیدی (مثلا کفاش ها با کار کفاش های دیگر)٬ خودبخود خواهند داشت. به همین ترتیب٬ پیدایش هر سطحی از پول و شکل یابی «هیروگلیف» نیز از این «کار عام تجریدی» مایه گرفته و ضرورتهای آنرا عملاً اعمال می کند!
(برای درک از این «هیروگلیف» به مبحث «ث – فتیشیسم کالایی و راز آن» و زیرنویس مربوطه اش مراجعه شود)

درک تجریدی از وجود عینی «گذشت زمان» و کاربرد تاریخی آن در جامعه بشری:

در واقعیت تاریخی٬ حتی پیش از شروع به اولین مراحل تولید و مبادله کالایی٬ انسانها کار خود را به همین ترتیب٬ یعنی اندازه گیری آن با زمان و با ملاحظه از شدت کار های معین خود٬ انتزاع یا تجرید می کردند. البته نه برای مبادله محصولات کار خود٬ بلکه برای هماهنگی در وجوه مختلف تولیدی و خدماتی درون سوخت و ساز اجتماعی خود. درغیر اینصورت٬ قادر به سازمان دادن و ابقاء تقسیم کار اجتماعی شان نمی توانستند بشوند. یک مثال ساده اش که ما هر روزه مشابهاتش را در زندگی عادی خود داریم٬ اینستکه فرضاً مادرمان می گوید٬ فلانی تا من غذا را آماده کنم تو برو نان بخر و بیاور! در اینجا مادر ما زمان را برای انجام «هر کاری» در نظر می گیرد. یعنی فرق نمی کند «چه نوع غذایی» باشد و تو از چه راهی بروی و «چه نوع نانی» بخری. بلکه نفس کار را در نظر می گیرد و با اندازه گذر زمان به آن عدد می دهد! اصولاً بنا بر چنین ضرورتهای تجریدی در زندگی اجتماعی ما (از جمله و بخصوص در حیطه تولید) بوده است که مفهوم زمان یا «گذشت زمان elapsing the time» شکل گرفته و در نهایت منجر به ابداع و اختراع ابتدایی ترین انواع «ساعت» برای مقیاس و سنجش زمان گردید. قدیمی ترین نوع دستگاه های اندازه گیری زمان٬ از قرار دریافتی های تاریخ شناسی فعلی٬ «ساعت های ماسه ای» بوده است. قدمت اینها به بیش از چهار هزار سال می رسد.  معنایش این است که مفهوم تجریدی زمان٬ فراتر از احساس کم و بیش غریزی از گذشت زمان٬ و کاربرد عملی آن با تخمین دورانی خود٬ قاعدتاً به هزاران سال قبل از آن بر می گردد!
این همان امر عینی و روزمره تجریدی است که در پروسه تولید کالایی نقش سازماندهی٬ تنظیم کننده٬ و هدایت گر می یابد.

(اگر هنوز واضح نیست٬ شاید بهتر باشد هم سوالات فوق را که در جوابهای مثبت آنها توافق کردیم٬ باضافة زیرنویس مربوطه اش را دوباره مرور کنیم. همچنین نگاهی دیگر به زیرنویس *3  در باره «اعداد و تساوی» در مبحث «ب – سرشت دوگانه کار …» بیاندازیم)

به این ترتیب در پروسه تولید٬ شاخص تجرید شدن لحظه به لحظه اش٬ با اندازه زمان و میزان شدتی که دارند صرف آن تولید می کنند٬ معلوم می گردد. امری که با این ملاحظات در قبل٬ حین تولید و حتی پس از آن (برای چرخه بعدی تولید)٬ دیگر فرق نمی کند وی یا آنها چه نوع کالایی را دارند می سازند! بلکه به همان اندازه که در همه دقایق و لحظات تولیدی٬ امر تولیدات مشخص شان و کنترل کیفی بر آن٬ مهم و برنامه ریزی شده است٬ به همان نحو هم این امر مطرح است که دارند چه مقدار زمان و انرژی و با چه شدتی٬ برایش صرف می کنند!؟ این مورد کلیدی یعنی ملاحظه پیوسطه و بطبع تجریدی٬ به صَرف «زمان٬ شدت کار و انرژی»٬ دقیقاً همان «کار عام تجریدی» می باشد!
چنین است که میتوانیم دریابیم٬ چرا «کار عام انتزاعی» نه تنها برای من و شما می تواند قابل تشخیص نباشد٬ بلکه عموماً برای خود تولید کنندگان هم در عین انجام آن٬ به این عنوان و با این روشنی٬ تشخیص و درک نمی گردد! چه در طول چند هزار ساله قدیمش و چه حتی در دوران اخیر سرمایه داریش.
با این ملاحظات بنیادیست که بالاخره:
قفلِ راز «وجودِ» شبح وار «کار عام انتزاعی»٬ که در سراسر “روند گردشی تولید کالایی” حضور فعال٬ بنیادی و هدایت کننده دارد٬ می تواند گشوده گردد!

به این ترتیب است که من گفته بودم:  «کار مجرد یک عمل (یا بهتر است بگویم «عملکرد» یا «مکانیسم») تجریدی محض در روند تولید کالایی می باشد». با این فرض تصریح شده قبلی که «روند تولید کالایی» معطوف به کل تولید٬ مبادله و بازتولید است. یعنی به مثابه یک روند گردشی و نه فقط خود پروسة مشخص تولید٬ «درخود» و برای هر کالای مشخصی!

میخ آخر بر تابوت اظهاریه مورد نقد فوق:

به این ترتیب اگر بخواهیم در چارچوب سؤال اسکولاستیکی فوق جواب دهیم٬ اولاً «تجرید» شدن کار  اساساً و پیش از هرچیز٬ در پروسه کار و بعنوان عامل لاینفک از کار مشخص٬ صورت می گیرد. منتها به ترتیبی که گفته شد. و نه اینکه فکر کنیم٬ ما یا به هرحال هر کس یا نهادی در خارج تولید و برای تشخیص و تحلیل از آن٬ «آنرا مجرد میکند». از طرف دیگر٬ برخلاف اظهاریه تز وارِ دوستمان٬ «کار تولیدی»٬ در «مبادله» و جهت ممکن شدن امر آن٬ اتفاقاً «تجرید» نمی شود! بلکه در همان حالی که برا ی امر مبادله حضور بلامنازع دارد٬ در عین حال از حالت تجریدی باید گذر کرده و فرم ملموس بخود بگیرد! به عبارت دیگر٬ عامل «تجریدی» جایگیر شده درون کالا٬ نه تنها کماکان حضور فعال دارد٬ بلکه برای ممکن شدن مبادله بر مبنای آن٬ میبایست این هویت تجریدی ارزش٬ برای ملموس شدنش٬ فرم پدیده ای بخود بگیرد که اتفاقاً موضوع بحث بعدی می باشد.  در هر حال٬ این آن اختلاف مهم و «جدی» است که قبلاً اشاره کردم. در ادامه بحث این موارد بیشتر مورد تدقیق قرار خواهند گرفت.

ادامه در صفحه بعد …