—————– مبحث تکمیلی مربوط به تعریف و درک از مفاهیم ماده و “وجود مادی” مشخص یا ملموس در برابر وجود های تجریدی مادی اما غیر ملموس یا غیر مشخص و کلاً نامحسوس:
*2- همانطور که در {زیرنویس مربوط به “پروسه مادی“} در مبحث «نگاهی دوباره به ریشه ها: منشاء و ماهیتِ حیات» توضیح دادم٬ اینجا نیز نکات مهمی را در تدقیق و تکمیل بیشتر٬ ذکر میکنم:
اولاً هر چیز عینی٬ یعنی خارج از نظرات ذهنی ما٬ از جمله خود فی الحال مشخص و زنده ما٬ با وجود سیستم و قابلیت های عصبی و مغزی مان٬ جزو جهان مادی است. انرژی٬ «ذره-موج» ها و حوزة فیزیکی موسوم به «مکانیک کوانتومی quantum mechanic» و نیز «ضد ماده antimatter» هم به این معنا جزو دنیای مادی میباشند. دوماً واضح است که هر شیئ یا پدیدة ملموس و مشخص در خارج از حیطة ذهنی ما٬ را میتوانیم وجود یا موجودیتی «مادی» بنامیم. در حالی که برعکس آن لزوماً صحیح نمی باشد. یعنی ما میتوانیم جنبه هایی از واقعیت عینی را برای خود مشخص کنیم و حتی در رابطه اجتماعی خود آنرا عمیقاً وارد کنیم٬ در حالی که بخودی خود شیئیت یا مادیت ملموسی نداشته باشند.
بهترین مثال شاید واقعیت مقوله ای «زمان» باشد. من و شما اگر همه مادیت مشخص و ملموس را از یک دوره معین در ذهن خود جدا کنیم٬ و تنها خود این «دوره معین» را در نظر بگیریم٬ به مفهوم «گذشت زمان lapse of time» می رسیم. در این امر تجریدی که ما هر لحظه آنرا با خود داریم٬ دیگر فرقی نمی کند که در «این دوره» در اینجا یا آنطرف کره زمین٬ چه حوادثی رخ داده است. نفس گذشت زمان برای همه٬ «یکسان» و از «یک جنس» می باشد. برای خیلی از ما تجسم «برهنه» آن معمولاً سخت است. در حالی که ما آنرا همیشه و همه جا مورد استفاده قرار می دهیم. این جنبه از هر چیزی٬ خود یک «واقعیت مادی و عینی» می باشد. در حالیکه بخودی خود نه وجود مستقل دارد و نه محسوس می باشد. یعنی ما همیشه زمان را در پروسه گذشت و تغییر چیز ها و با حضور آنها می توانیم حس و حتی اندازه گیری کنیم. جالب است که بدانیم این واقعیت مادی در علوم پیش از نسبیت به مثابه یک پارامتر یا عامل ذاتاً ثابت درک و در نظر گرفته می شد. اما متغیر بودن آن٬ توسط «نسبیت اینیشتین» اثبات گردید.
به عبارت دیگر٬ زمان به مثابه یک مؤلفه با جهانی که ذاتاً و بی وقفه در حال حرکت و سپس تحول است٬ موجودیت دارد. یعنی یک خصوصیت درونی (inner property) از «جهان متغیر» است. حال اگر بطور فرضی «جهان ساکن مطلقی» را در نظر بگیریم (یعنی فرضی که تجربتاً محال است!)٬ در آنجا به زمان صفر مطلق خواهیم رسید. مثل حالتی که گویا (تاکید می کنم «گویا»!)٬ آنچه که پیش از «انفجار اولیه » بوده است٬ در واقع هیچ «جهانی» نبوده پس زمانی هم نداشته است. چرا که بنظر می آید حرکت و تحولی نبوده است. و همه اینها به واسطه محال بودن تجربه ما٬ البته فرضی می باشند.
مورد دیگر٬ حتی همان مثال «مثلث» در سطح تعریف شده اش٬ می باشد. کلاً موجودات تجریدی و تعریف شده در سطوح مختلف هندسه و ریاضی٬ عموماً وجود هایی هستند که گرچه از جنبه های مستقیم یا غیر مستقیم محسوس برگرفته شده اند٬ اما در سطح تجریدی محض خود محسوس و ملموس نیستند. نه تنها این بلکه حتی در واقعیت بطور نسبی موجودیت دارند. در حالیکه در سطح تجریدی و نظری خود٬ بصورت مطلق تعریف و بیان می شوند.
مورد کمک کننده دیگر در درک از موضوع فوق٬ «رفتار» آدمها یا موجودات ذی-حیات٬ بعنوان «وجودهای مادی» هستند. اما موجودیت مشخص مادی بعنوان معنا یا مقولة «رفتار» ندارند. این همان است که به عبارت دیگر میگوییم «عینی» می باشند و یا مشخصاً «خصوصیات ابراز وجودی حیوانی» یا «خصوصیات ابراز وجودی موجودات زنده یا ذی-شعور» میباشند.
اما آیا هیچ جوری این وجوه تجریدی «مادی» یا «عینی» یا «موضوعی» می توانند جدا یا غیر از وجود مادی مشخص و ملموسی اولیه شان٬ در خارج ذهن ما به این صورتیکه تعریف یا محدود و مشروط ذهنی شان می گردانیم٬ باشند یا بشوند؟! جواب این است که خیر! چرا؟
در این رابطه بسیار جالب و آموزنده است که با این مثال منظور خود را روشن کنم:
من و شما اگر فرضاً کل وجودِ ملموس و قابل دیدن از موجودات جاندار بخصوص از ما (انشاءالله) آدم ها که همراه است با همة رفتار و گفتار پدیده ای مان٬ را از همة متعلقات و وجود مادی اش خالی کنیم. تا اینجا چیز غریبی نخواهد بود. چرا که در واقع مانند این است که یک دوره کم و بیش کوتاه از حالاتی از شکل و فرم ظاهر با همه جزئیات و ابعاد فضایی اش و نیز دقایق حرکتی اش (details in motion) را درنظر خود مجسم خواهیم کرد که بسیار معمول است. اما اگر پس از آن بخواهیم این مجموعة تجریدی را فرُمی ملموس خارج از ذهن خود بدهیم٬ بدون اینکه از هیچ رقم از مادة مشخص و ملموس برای ابراز وجود آن استفاده کنیم٬ می توان گفت ما آنگاه٬ به وجود «روح» یا «شَبَح» (ghost) خواهیم رسید!!
این همان چیزیستکه مذهبیون و تا حدی رگه های ایده آلیستی٬ ما را همواره از وجود «غیر مادی» مشابهاتش با خبر گردانده و کماکان می گردانند. منتها قدیمی ترها و البته کم سوادترهای ارشادگر امروزی٬ این گونه مجموعه های تصویری-صوتی به اصطلاح «غیر مادی» شان را بصورت مجموعه ای از «نور و انرژی» به خورد من و شما می داده یا می دهند. مثل اینکه می گویند «ارواح» و حتی خودِ «خدا»٬ «نور و انرژی مطلق» می باشند! اکنون دیگر واضح است که ذرات یا ذره-موج های بنیادی چون فوتون٬ الکترون٬ پوزیترون و جدیداً بوزون و بسیاری دیگر٬ هم حاملین مادی و لاینفک از انرژی ها میباشند و هم خود جزو جهان مادی و به همین اعتبار٬ مشخصاً موضوعات مورد مطالعه در سطح علمی و تکنولوژیکی می باشند. بنابراین تئوریسین های مذهبی و شاخه های ایده آلیستی مربوطه یا غیر مربوطه شان٬ زیر فشار هر چه بیشتر از دریافتی های جدید علوم از واقعیت عینی٬ برای تعاریف جدید از موجودات به زعم ایشان «غیر مادی» قدیمی و کهنه٬ چون «خدا»٬ «ایده»٬ و شخصیت های «آن دنیایی» چون «ارواح و خبائث» و قس علی هذا٬ قرار دارند. چرا که حتی آن «روح سرگردانِ» غرق در هاله های نورانی٬ که در خواب و رؤیا به احساس بعضی از ما می رسد٬ خود به واسطه وجود پایه مادی اش در سیستم مغزی ما می باشد. حالتی که تکنولوژی مدرن٬ بکمک نیرو های مهار شده از نور و انرژی در دنیای دیجیتالی٬ دارد به مشابهاتش صورت مادی و ملموس خارج از ذهن ما می دهد.
به این ترتیب٬ نکته ای را که میخواهم بگویم این استکه: هر «مادة مشخص»٬ وجودی مادیست. اما برعکس آن صحیح نمی باشد. یعنی هر «وجود عینی» و بطریق اولی٬ هر «وجود مادی» (در محدودة تعریف شده اش در قالب کلمات یا مقولات) به خودی خود و لزوماً «ماده یا عینیت مشخص و ملموسی» نمی باشد. و اگر ما این «اشباح» تجریدی را داریم٬ به واسطة سیستم مغزی مان می باشد. یعنی اینجا هم بالاخره پایة مادی دارند که برای ما قابل تصور می گردند.
مثال دیگر از این حالت٬ «وجود مادی» یا «وجود عینی» از مقولة «ارزش» در کالاها می باشد.
توجه داشته باشیم٬ همانطور که در مباحث بعدی بیشتر روشن خواهیم کرد٬ مقوله «ارزش»٬ عینی و یا مادی است٬ چون بنیاد وجودی و اولیه آن خود همان کالای مشخص با «ارزش استفاده ای» ملموس٬ است. در عین اینکه بکمک تجرید (بطوری که در خود متن توضیح داده خواهد شد)٬ موجودیتی قابل تفکیک است. بعد خواهیم دید که چگونه در فرم های پدیده ای دیگر و در وجود های دیگری ملموس می گردند. و نه تنها این٬ بلکه همین «وجه» است که مبادله کالایی را سازمان داده و هدایت می کند. یعنی در سطحی٬ نقش و هویتی ماهوی در دنیای کالایی (چه سرمایه داری و چه ماقبل آن) دارد. و جالب اینکه این جنبه از هویت یا سرشت اجتماعی در رابطه کالایی٬ بر خلاف مورد «رفتار» که در هیئت مادی اولیه اش٬ قابل دیدن یا شنیدن بوده و یا کلا حالات دیگری که آنرا برای ما محسوس میگرداند را دارد٬ در مورد «ارزش» اصلاً هیچ ذره از ماده مشخص (چه اتم یا الکترون یا امواج و انرژی های متصله به آنها) در وجود هیئت مادی عینی و مشخص «کالا» نمی باشد. چرا که از همه وجوه ملموس یا محسوس آن تجرید شده است. و حتی در حین پروسه کار زنده که صَرف انرژی یا بکاربردن آن نیز چون فعالیت های معین مربوطه٬ ملموس است٬ باز دو وجه «مشخص» و «مجرد»٬ در مورد این انرژی که در حال صرف شدن است نیز صادق است. *
به عبارت دیگر «کار عام تجریدی» که مبنای ذاتی «ارزش» است٬ وجود مادی یا عینی در کالا دارد٬ اما حاوی هیچ ماده مشخصی در محدوده مورد نظر قرار گرفته شده اش که اتفاقاً عامل بوده و منشاء اثر بنیادی دارد٬ نمی باشد.
به هر حال در خود متن مشخصاً در این مورد بررسی دقیقتر بعنوان یک پروسه زنده و پویا خواهیم داشت.
* _ (این موردی است که بنظر من می آید مارکس در ذکر آن٬ سهواً غافل بوده است. چرا که وقتی ما به تبَع مارکس می گوییم٬ «ارزش» صَرف انرژی … انسان حین تولید می باشد٬ با اینکه باز به قول وی بگوییم؛ «ارزش» وجودی عینی اما مطلقاً تجریدی می باشد٬ با دقت نظر اگر بخواهیم بگوئیم٬ ناخودآگاه دچار تناقض میگردیم. به واقع این اظهارِ نظری ما که «ارزش عملکردی تجریدی در سطح اجتماعی است»٬ با واقعیت امر که «انرژی در هر حالت و فرم خود٬ نه تنها وجودی عینی و مادی٬ بلکه فی الواقع محسوس و قابل اندازه گیری مشخص نیز میباشد!»٬ در تناقض قرار می گیرد! اینجاست که باید ما درک و ابرازِ نظری خود را مطابق واقعیت فیزیکی فوق تصحیح کنیم! به همین خاطر من به ترتیبی که گفتم این جنبه نظری را صیقل زده و می گویم که «صرف انرژی مادی» در حین کار مشخص٬ در عین اینکه مد نظر است اما خود در اذهان تولید کنندگان ما نیز تجرید می گردد. یعنی ما آن انرژی واقعاً صرف شده که مثلاً با عرق کردن و فعالیت های فیزیکی یا مغزی ما خود را نشان میدهد٬ را قرار نیست اندازه گیری کنیم تا مقدار یا اندازه «ارزش» مربوطه اش را بتوانیم محاسبه کنیم. آن «صرف انرژی» البته با روشهایی علمی (در حوزه مکانیک و بیوفیزیک) می تواند اندازه گیری بشود. اما این محاسبه فرضی٬ به هیچ وجه متناظر با جوهر و اندازه «ارزش» در این عملکرد اجتماعی از «کار تجریدی» نمی باشد.)
————————- پایان زیرنویس *2
اگر مایلید از همینجا به مبحث اصلی برگردید٬ لطفاً به این لینک کلیک کنید: «مقدمه ای بر درک و اهمیت تجرید سازی»!