“ضمیمه ۴ – شرکت در نقد و بررسی “حکومت انسانی

پیش زمینه:

«حزب کمونیست کارگری ایران» در کنگره هفتم حزب – ۶ دسامبر ۲۰۰۹ – قراری در مورد «شعار جمهوری انسانی» را تصویب کرد. این امر باعث ایجاد مباحث مختلف در رد و قبول یا تائید آن گردید. اخیراً این بحث توسط «جمشید هادیان» در فیسبوک خود تحت عنوان «یکبار دیگر در رد مفهوم «حکومت انسانی»» (۳۰ مارچ ۲۰۱۸)٬ مورد نقد قرار گرفت.

بسیاری وارد این بحث شدند. از جمله خودم که یک کامنت -۱- باضافه کل مطلب از یک سرتیتر سایت کتابم تحت عنوان «تزهای مقدماتی در بارة منشاء و ماهیتِ دولت» را قرار دادم.
با این پیش زمینه٬ میرم سراغ اصل بحث. برای آن از دو جنبه و بصورت موجز و گاه «تلگرافی» وارد نقد و بررسی این موضوع می شوم:

۱- نقد هایی که بنظر من از نظر تئوریک و درواقع٬ بیان حقیقت ماجرا در صحنه اجتماعی که باطبع برای همه ما میتواند مبتنی باشد بر بحث های اولیه و پایه ای توسط مارکس.

۲- بررسی زمینه های سیاسی و پیش زمینه های تاریخی پراتیک سیاسی حزبی (در اینجا مورد حکا) که منجر به طرح چنین قراری شد و نیز انتقادهایی که در این محدوده میتواند وارد باشد یا نباشد.

۱- بررسی و نقد از جنبه «تئوریک» یا «نظری»؛

الف) «جمشید هادیان»٬ تاکید اصلی بر تفکیک و غیر قابل جمع بودن میان «حاکمیت انسان» (یا «حاکمیت انسانیت») با «حکومت انسانی» را طرح میکند. در این رابطه به جا و به درست نقل قول هایی از مانیفست می آورد. در عین حال به نظر من در نوع تشریح تئوریکش در دفاع از لزوم این تفکیک ایرادات قابل توجه و نگاه «وارونه»ای دارد. یک موردش را من در «کامنت – ۱» در همان محل بحث٬ مطرح کردم و جوابش را نیز خیلی کلی پاسخ دادم. یعنی به نظر من هنوز این مشکل تئوریک بر او وارد است (به ضمیمه و مورد «ب» در زیر٬ مراجعه شود).

ب) «قرار در مورد شعار جمهوری انسانی مصوب کنگره هفتم حزب – ۶ دسامبر ۲۰۰۹»:

نفس بکار بردن «جمهوری انسانی» یا «حکومت انسانی»٬ به لحاظ تئوریک ایراد دارد. و این ایراد صرفاً «روشنفکرانه» (با معنی منفی رایجش) نیست. بلکه حاکی از عدم درک یا علیرغم آن٬ صرف نظر از سیر تحولات واقعی در کل جامعه انسانی دارد. به این معنا که در پرتو یک نگاه عمومی از تحول جانواران٬ ما صرفاً جانداری بنام «انسان» بصورت اتمیزه شده و یا صرفاً یک «نوع » از انواع جانداران که گاهاً بصورت جمع ها٬ رسته ها یا گله ها (مثل انواع چارپایان یا پرندگاه و پستانداران آبزی وغیره) زندگی میکنند نیستیم. بلکه ما «موجودی اجتماعی» هستیم. مبنای جامعه هم «شیوه معینی از تولید» است.

از اینجا به پیدایش مالکیت خصوصی٬ جوامع طبقاتی٬ دولت و حتی «خانواده» (به خاطر وسیله «انتقال ثروت» از طریق آن) میرسیم. یعنی مُهر طبقاتی بر موجودیت «انسان اجتماعی» میخورد. در جوامع طبقاتی (از جمله جامعه سرمایه داری )٬ انسان ها (در هر دو سوی قطبی خود!) تا حدی و به درجاتی با «انسانیت» خود٬ بیگانه میشوند. این «بیگانگی» به معنای دور شدن از «نرُم ها norms» و بنیاد هایی که انسان را به یک فرایند در «همکاری جمعی» (نه استثمار از یکدیگر) برای رفع نیاز های عمومی و خصوصی خود میکشاند٬ می باشد. این روند در جوامع بورژوا هم گسترش هرچه بیشتر و فزاینده در همه زوایای زندگی پیدا میکند و هم اتفاقاً به نسبت جوامع طبقاتی پیشین٬ بیشتر «پنهان» می گردد.

با اینحال اما٬ برخلاف درک وارونه رفیق «جمشید هادیان» * در این زمینه٬ «انسان» با حتی «انسانیت» ش٬ همیشه وجود داشته و تا وقتی که نسلش منقرض نشود٬ وجود خواهد داشت. «از خود بیگانگی انسان»٬ نسبی و تاریخی است. این روند تحولی٬ به هر درجه هم که مثل بعضی ها فکر کنیم ناگزیر نبوده است (یعنی آیا میتوانست جوامع طبقاتی به واسطه دخالت «انسانها و جنبش های آگاه»٬ بوجود نیایند!؟)٬ باز نمی توان گفت که این سیر تاریخی که طبقات را شکل داد٬ عملاً «قالب ها» و فرم های وجودی برای تحولات رو به رشد جامعه انسانی بطور اخص نبوده اند!
—————–

* جوهر تحلیلی «جمشید هادیان» چنین است: {«انسان در جامعه بورژوا» و «طبقاتی» در واقع «انسان نیست» بلکه در «سوسیالیسم به آن سمت میرود» که در «کمونیسم» تازه بشود «انسان». منظورش هم از «انسان» یک چیز «ایده آلیزه» شده در «کمونیسم» است که عاری از «خرده شیشه هایی» میشود که در جامعه سرمایه داری به ناگزیر با خود حمل میکند.
بنظر من بحث روی این درک (که جمشید هادیان در مقابل کامنت من کمی هم توضیحش داد)٬ جای ویژه ای میطلبد.} (موارد مشخصش در ضمیمه٬ زیر کامنت ۱ از خودم٬ است)
————————

می خواهم بگویم که مشخصاً در جامعه غالب «بورژوایی» یا «سرمایه داری Capitalism» معاصر٬ علیرغم «تضاد های طبقاتی و درون طبقاتی» و متعلقاتش (جنگها و غیره) و نیز تاثیر کم و بیش مخربش بر بخش اعظم افراد جامعه٬ از سوی دیگر ما اتفاقاً به درجات بسیار فزاینده ای همچنین شاهدیم که در مقیاس جهانی «انسان» و حتی «انسانیت» جهش هایی رو به جلو دارند. يعنی این روند اقتصادی٬ در عین حال پیش زمینه های اجتماعی و انتظارات فزاینده را به ناگزیر بدنبال می آورد که موقعیت عمومی برای حیات هرچه بیشتر انسانها و نیز حتی «زندگی انسانی» تر را بیشتر فراهم میکند (این روند برای بسیاری چنین وانمود میشود که همچون تعبیر ایده آلیستی «هگلی»٬ گوئی سر بسوی «کمال انسانی خویش» دارد). با این وجود هنوز در قید نظام طبقاتیست. به عبارت دیگر٬ «انسان» و حتی تا حدی مقوله «انسانیت»٬ در یک طیف قطبی از گرایشات متضاد طبقاتی و تبعات اجتماعی اش و در بستر های تاریخی دوره ای خود و غیره٬ «فرُم» می یابد. این روند به «انسان و انسانیت» چنان مهرُ طبقاتی میزند که ضرورتهای نظام اقتصادی را در سیستم های سیاسی و حکومتی خود بطور متمرکزی جاری و از آن طریق بر جامعه اعمال میکند.

به عبارت دیگر و از همه مهمتر و برجسته تر٬ این مهُر طبقاتی در نفس وجود هر «دولت»ی خود را نشان میدهند (از جمله دولت در نظام سوسیالیستی که لغو کار مزدی را واقعاً در دستور کار خود دارد)! چرا که «خمیر مایه» و بنیاد وجودی «دولت» بر پایه حاکمیت یک طبقه معین که در «شیوه تولید» وقت سلطه دارد یا غالب است٬ شکل و فرم گرفته و تا موجودیت «شیوه های تولیدی طبقاتی»٬ نمی تواند خود را از آن کاملاً خلاص کند. برای همین هم در مباحث پایه ای در تشریح «کمونیسم» توسط مارکس و انگلس٬ سوسیالیسم٬ یک دوره گذار تاریخی از سرمایه داری به کمونیسم٬ تبیین شده است. و «دولت» در دوره «سوسیالیسم» متناسب با محدود و مهار شدن هرچه بیشتر «استثمار» طبقاتی و متعلقاتش٬ بقول انگلس «به خواب میرود». و جامعه «کمونیستی» بعنوان یک وضعیت اجتماعی که با شیوه تولید تماماً جمعی شدهْ خود٬ از جامعه طبقاتی فراتر می رود.

نتیجه اینکه٬ «جمهوری انسانی»٬ به معنای دقیق و در نفس وجودی خود یک تناقض آشکار تئوریک است. چرا که در جامعه سرمایه داری که ما زندگی میکنیم٬ اسم «حکومت» و بخصوص اگر بگوئیم «جمهوری»٬ قائم به ذات خود (و نه بکمک اسامی «حکومتی» دیگر)٬ باید معلوم باشد که این حکومت «آلترناتیو کدام طبقه اجتماعی» میباشد. «کلمه «انسان» یا «انسانی»٬ این را بخودی خود نشان نمی دهد. نه به این خاطر که «انسان و انسانیت» هنوز وجود ندارد. بلکه برعکس٬ به خاطر اینکه «انسان» و تمایلاتش در بستر «شیوه تولیدی غالب» در محدوده خود٬ دو قطبی و متضاد شده است. و برعکس بالقوه و بالفعل٬ می تواند انواع دیگر از «حکومت های فرم یافته» تا کنونی را تداعی کند. «حکومتهایی» که همه طرفهای بحث قبول دارند که نمی توانند مدلی برای ایفای آن نقش «گذار تاریخی سوسیالیسم به کمونیسم» باشند.
و تازه٬ فراموش نکنیم که ترم هایی چون «سوسیالیسم با چهره انسانی» (که اتفاقاً در این مورد بیشتر گویا و کمتر ایراد «تئوریک» دارد)٬ خود در نفی غول به زانو درآمده دولتی که در قالب «شوروی سابق» در وجه «حکومتی و حقوق اجتماعی» بود٬ شکل گرفت. و (شاید با احساس شرم فراوان!؟)٬ باید اذعان کرد که این «چهره انسانی» را در به عاریت گرفتن از «حقوق مدنی»٬ «آزادی ابراز وجود اجتماعی٬ سیاسی و هنری و …» و امثالهم که در دنیای «سرمایه داری غرب» تا کنون شکل گرفته و کم و بیش تثبیت گردیده است٬ به نوع «سوسیالیسم» خود می چسباندند (که در این حد خود جای استقبال دارد).

حال با پیش آوردن «جمهوری انسانی» چه چیزی غیر از آن یادگار تاریخی معاصر٬ قرار است «چسبانده» شود؟! بنظر من توضیح های مربوطه در «قرار» و نیز توسط کادرها و رهبری حکا در این رابطه٬ توضیحی جهت به کرسی نشاندن درستی «تئوریک» این ترم در بر ندارند.

با وجود همه این بحث های تئوریک٬ آیا یک حزب کمونیستی٬ مجاز به بکار بردن آن نیست؟

اینجاست که ما باید وارد دنیای «سیاست» با همه پستی و بلندی ها و تاریخ معاصرش بشویم.

ه{بعد از تحریر: در مورد طرح این موضوع با ملاحظاتی سیاسی فکر کنم کافیست که فعلاً بطور کلی بگویم که بنظرم بکار بردن مثلا «برقراری حکومتی مبتنی بر خواسته ها یا کرامت انسانی» در توضیحات و تبلیغ و ترویجات رو به جامعه٬ اشکالی ندارد. اما بصورت قرار آوردن و کلاً فرم تئوریک و برنامه ای به «حکومت انسانی» دادن بسیار نادرست و اصولاً گمراه کننده است! در درازمدت هم منجر به بی اعتباری نظری احزاب یا جریاناتی که چنین می کنند٬ خواهد گشت!}ه

(…ادامه در بخش ۲ – اما شاید وقتی دیگر)

ضمیمه: 

کامنت ۱- (در فیسبوک «جمشید هادیان»٬ برای شرکت در مجادلات مربوطه)

با اجازه (جهت «اظهار ادب»)٬ من هم یک تُکی به این بحث می زنم.

۱- تا آنجا که به مبانی مباحث مطروحه در کتاب «مانیفست کمونیست» (مارکس-انگلس) برمیگردد٬ «جمشید هادیان» در بسیاری موارد درست می گوید. البته منهای مواری از تشریح خودش در جا انداختن مفاهیم و کدهای مربوطه. از جمله اینکه در «قسط دوم» میگوید:
«در مانیفست، در این ۱ و ۲ و ۳ ، صحبتی از«انسان» بعنوان عامل مبارزه دیده نمیشود، چون خیلی ساده هنوز «انسان»ی وجود ندارد که بخواهد عامل مبارزه، عامل اجرائی ۱ و ۲ و ۳ باشد!»
منظورم اینکه میگوید هنوز «انسان»ی وجود ندارد٬ است.
«انسان» همیشه وجود داشته. چه مارکس و انگلس چنین گفته باشند و چه نه (که بنظرم چنین نگفته اند). این «موجود دو پا» آنقدر جون سخت استکه که حتی بالفرض بعد از تخریب نهایی زمین به واسطه «گلبال وارمینگ» و یا «جنگهای اتمی»٬ به احتمال زیاد آخرین «زمین زیستی باشد» که نسلش منقرض شود.
منتها بعد از شکل گیری جوامع طبقانی٬ «انسان» هم در سطحی از تجرید از عملکرد های بنیادی در جامعه٬ مُهر «طبقاتی» بهش میخورد. و به همین خاطر هم موضوع «حکومت» چنین مُهری را بر خود دارد!

۲- در موضوع بحث و نقد٬ «حکومت انسانی» باید بیشتر مبحث را در سطح «الزامات» روز و دوره ای توسط حکا در قرار در مورد «شعار جمهوری انسانی» مصوب کنگره هفتم حزب – ۶ دسامبر ۲۰۰۹ ٬ نگاه کرد.
بنظرم علیرغم وارد بودن نقد های تئوریک و سیاسی به آن٬ تعمیق دادن این نقد به اینکه «حزب» مثلاً (به این خاطر) «رویزیونیست» شده و یا متعلقات گاه «هیستریک» منسوب به آن٬ چندان جایی ندارند.
در مورد دولت من در نوشته ام در سایت کتابم در سال ۲۰۱۶ تزهایی را جمعبندی کرده ام که شاید برای دریافت درک من بتواند در این رابطه کمک کننده باشد ***.

آنرا در کامنت بعدی ضمیمه میکنم.

در هر حال شما همه سلامت باشید… جوانان سابق!
جمشید (۲) ونکوور نشین!
———

[ebook_store ebook_id=”4149″]

*** (یعنی کل متن موجود در سرتیتر “تزهای مقدماتی درباره منشاء و ماهیت دولت” . با کلیک روی لینکش در اینجا٬ مستقیماً در همین صفحه به آن میرسید.)ه